سكسولوژی به عنوان رشتهای مجزا در دههی هفتاد (ميلادي) وارد علوم پزشكی شد . تا قبل از اين مبحثی در روانشناسی وجود داشت، كه به مسايل و مشكلاتِ جنسی میپرداخت، اما رشتهای به عنوان سكسولوژی كه به خودِ سكس و عملكردِ سكس به صورت فيزيولوژی سكس بپردازد، وارد عرصهی پزشكی نشده بود.
در اين زمينه مطالعات پراكندهای از سال 1859 شده بود. در سال 1885 فردی به نام ژولديو كتابی راجع به نقش كليتوريس (چوچوله) در ارضای جنسی (ارگاسم) زن و همچنين نقشِ پيشدرآمدهای رابطهی جنسی در تحريك جنسی زن مینويسد. در سال 1890 نيز زنی به اسم اليس راجع به نقش كليتوريس در ارضای جنسی مینويسد. او اولين كسیست كه جرات میكند به خلوصگرايی ويكتوريا حمله كند و سكس را از حالت اسرارآميز آن خارج كند. در اين كتاب او به مسايلی مانند خجالت، نقشِ مذهب در مسايل جنسی، ديد مذهب نسبت به سكس و خودارضايی اشاره میكند. اين تحقيقات، اما، كارهای پراكندهای بود كه به صورت فردی انجام میگرفت.
در سال 1935 فردی به نام كنتی در آمريكا شروع به تحقيق راجع به مسايل جنسی میكند و پرسشنامهای دربارهی مسايل جنسی زن و مرد تهيه میكند. كنتی انستيتويی به نام خودش به وجود میآورد، كه هزاران زن و مرد آمريكايی به آن مراجعه كرده و پرسشنامهی مذكور را پر میكردند. قابل گفتن است كه آدمهايی كه به اين انستيتو مراجعه میكردند دچار مشكلات جنسی نبودند، بلكه آدمهای معمولیای بودند، كه میآمدند و راجع به سكس صحبت میكردند. از اين طريق دادههای زيادی به دست آمد و اين امكان فراهم شد، كه از دادههای تجربی انسانها به فاكتهای علمی برسند.
در دههی شصت نيز زن و شوهری به نام مستر و جونسن لابراتواری به منظور تحقيق دربارهی فيزيولوژی سكس تاسيس میكنند. نتايجِ كارِ آنها در سال 1966 پايه و اساسِ سكسولوژی مدرن قرار میگيرد. سكسولوژی مدرن با برداشتهای اشتباه كه راجع به يك سری مسايل جنسی وجود داشت، برخورد میكند. يكی از اين مسايل، خودارضايیست. خودارضايی حتی تا اوايل قرن بيستم يك نوع انحراف از رابطهی جنسی سالم محسوب میشد و اين تصور رايج بود، كه اگر كسی خودارضايی بكند، بينايی يا هوش خود را از دست داده و حتی ممكن است به جنون كشيده شود. حتی پزشكان به والدين سفارش میكردند كه به هر ترتيبی شده، جلوی خودارضايی بچههایشان را بگيرند، وگرنه فرزندشان بعدها دچار كمردرد و در روابط جنسی منفعل خواهد شد و ... برای جلوگيری از خودارضايی وسايلی هم درست كرده بودند، مانند وسيلهای آهنی كه به هنگام خواب آلت تناسلی پسربچه را در آن قرار میدادند تا جلوی بزرگ شدنِ آن را بگيرد. در صورتی كه پسربچه در خواب تحريك میشد، دردِ شديد، ميلِ جنسی را در او سركوب میكرد. دستگاه ديگری نيز وجود داشت كه به همين شكل بود، منتها قسمت جلوی آنرا چيزی سوزاننده، مانند فلفل، میگذاشتند تا آلت جنسی در صورت تحريك، بسوزد و اين گونه ميل جنسی خود به خود از بين برود. و يا در خانوادههای اشراف رسم بود كه مستخدمين را همراه بچهها به حمام بفرستند تا مواظب باشند كه دستِ بچهها به آلت تناسلیشان نخورد. و يا برای جلوگيری از خودارضايی شبها دست بچه را میبستند. بعدها با مطالعاتی كه در اين زمينه شد، يك مقدار اين "تابو" از بين رفت. تحقيقاتِ كنتی نقش مهمی در اين ميان داشت. 95درصد زنان و 99درصد مردانی كه به انستيتو كنتی مراجعه كرده بودند، در طول زندهگی خود دست به خودارضايی زده بودند. بعدها تحقيقاتی روی حيوانات انجام دادند و ديدند كه همهی حيوانات وقتی جنس مخالف نباشد، خودارضايی میكنند. در اينجا اين سوآل پيش آمد كه وقتی تمام حيوانات خودارضايی میكنند، چرا انسان نكند. در عمل به اين نتيجه رسيدند كه خودارضايی نه تنها مضر نيست، بلكه در رشد جنسی بچه نقش عمدهای بازی میكند. از اين طريق نوجوان میتواند با بدنِ خود آشنا شود و نقاطِ حساسِ بدناش را بشناسد، بدون آنكه كس ديگری در كنارش باشد كه او را بترساند يا سركوب كند. و اين در رشد جنسی بچه تاثيرِ به سزايی دارد. بچهها از سنِ يك سال و نيم قادرند خودارضايی كنند. خودارضايی قبل از بلوغ نيز صورت میگيرد، اما در دورهی بلوغ به بالاترين حد میرسد. در دورههای بعدی اين كم میشود، ولی در دوران پيری باز اوج میگيرد.
مسالهی ديگری كه سكسولوژی مدرن با آن برخورد كرد، مسالهی "تابو"هاست. در رابطهی زن و مرد يكسری تابوهايی وجود دارد ، كه از طريق مذهب و سنت به مردم داده میشود. مثلا يك سری كارها از نظر جامعه "نورم" است و يكسری غير عادی و يا بعضی كارها خوب است و بعضی بد. به اين ترتيب وسعت عملِ فرد در رابطهی جنسی بسيار محدود میشود. در تحقيقات انجام شده، به ويژه در تحقيقات مستر و جونسن، به اين نتيجه رسيدند كه نمیتوان از نورم يا غير نورم صحبت كرد. هر عملی كه باعث لذت دو نفر بشود، درست است، به شرطی كه با توافق آن دو صورت بگيرد. هيچ كس نمیتواند بگويد اين كار خوب است يا بد. در واقع ارزشگذاری بايد از سوی طرفين صورت بگيرد. مهم اين است كه آن كار با موافقتِ دو طرف صورت بگيرد و موجب لذت هر دو شود. در اينجا در واقع اين مسايل كه مثلا يك "پوزيسيون" خوب است و ديگری بد و يا يك "پوزيسيون" يا يك عملِ جنسی كثيف است و ديگری تميز، معنای خود را از دست میدهد. در حقيقت اين برخورد باعث میشود تا دامنهی رابطهی جنسی بازتر شود و افراد بتوانند از اعضای مختلف خود بيشتر استفاده كرده و غريزهی جنسی خود را رشد و گسترش بدهند. از آنجا كه انسانها متفاوتاند، دليل ندارد كه همه از يك شكل رابطهی جنسی راضی باشند. در نتيجه نمیتوان برای همه نسخه نوشت كه اين كار درست است و آن كار غلط.
مسالهی ديگری كه سكسولوژی مدرن به آن میپردازد، برخورد با همجنسگرايیست. تا قبل از آن همجنسگرايی يك بيماری جنسی محسوب میشد. حتی تا سال 1980 در امتحانهای پزشكی Bord آمريكا، از همجنسگرايی به عنوان يك بيماری جنسی نام برده میشد. از نقطه نظر سكسولوژی مدرن، اما، همجنسگرايی يك بيماری جنسی نيست، بلكه شكلِ خاصی از رابطهی جنسیست.
بخش ديگری از سكسولوژی برمیگردد به روشهای درمانی بيماریهای جنسی، مانند ناتوانیهای جنسی در زنانی كه ديگر ارضا جنسی نمیشوند يا در آدمهايی كه ميلِ جنسیشان از بين رفته و يا كسانی كه در دورههای مختلف رابطهی جنسی، دچار اختلال شدهاند و غيره .
سكس
مسالهی جنسی به طور كلی از پيچيدهگی بسياری برخوردار است و از پارامترهای مختلفی تاثير میگيرد، كه اين پارامترها شامل مسايل فرهنگی، سنتها، مذهب، سطح اقتصادی جامعه و دورهی تاريخی مشخصی كه افراد در آن زندهگی میكنند، میشود و گذشته از اينها عوامل خاصِ هر فرد، مانند جایگاه تربيتی فرد، در اين ميان نقش مهمی دارد. تاثيرِ عوامل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی بر زن و مرد متفاوت است. اين تفاوت از آنجا ناشی میشود كه مدلهای فرهنگیای كه طی قرون به زن داده شده است با مرد تفاوت دارد. زن در رابطهی جنسی همواره نقش خود را به عنوان موجودی ديده است، كه بايد خود را فدا كند، خود را بدهد. در اين رابطه از زن به عنوان موجودی لطيف، موجودی كه به دنبال مهربانی میگردد و مهربان است و از خود میگذرد، صحبت میشود. اين مدلِ فرهنگیایست كه برای زن تعيين شده است و زن خود را با اين مدل تطبيق میدهد. اما افسانهی مردانهگی با قدرت بيان میشود. يعنی به دست آوردن قدرت، تملك بر خود، تملك بر احساس خود و تملك بر ديگری. مرد در رابطهی جنسی سعی میكند در قدرت باشد، سعی میكند به طرف مقابل و به خودش مسلط باشد و احساساتِ خود را به كنترل عقل دربياورد. و اينجاست كه تفاوتهای بسيار در برخورد به مسالهی جنسی در زن و مرد پيدا میشود.
غريزهی جنسی تحت تاثير دو عامل است، كه اولين آن ترشحِ هورمونِ تحريك كنندهی غريزهی جنسی، تستسترون (Testosterone) ، است. تحريك جنسی هم در مرد و هم در زن از طريق اين هورمون صورت میگيرد. البته هورمون زنانهی استروژن نيز میتواند در تحريك جنسی نقش داشته باشد. بيشترين ترشحِ هورمونهای جنسی در دوران بلوغ است ، كه اگر اين را به شكل منحنی فرض كنيم، تا سن 25 بالا میرود و از 25 سالهگی پايين میآيد تا از بين برود. بالاترين مقدار "تستسترون" حدودا در سن 25 سالهگی ترشح میشود. عامل ديگری كه در غريزهی جنسی نقش بسيار مهمی دارد، مسالهی كنترل قشر مغز است. قشر مغز غريزهی جنسی را كنترل میكند و اينجاست كه عوامل اجتماعی، فرهنگی، يعنی تماميت فرد، مطرح میشود. يك انسان به عنوان يك موجود اجتماعی، كه از يك درجهی فرهنگی خاص و سطح اجتماعی خاص برخوردار است، میتواند تحت تاثير عواملِ گوناگون كه در ذهناش جایگرفته، بر غريزهی جنسی خود تسلط پيدا كند. میتواند آن را زياد يا كم كند و يا حتی از بين ببرد. در كل كاركرد (فونكسيون) جنسی سه مرحله دارد، مرحلهی اول ميلِ جنسی، مرحلهی دوم تحريك جنسی و مرحلهی سوم ارضای جنسیست. مرحلهی اول، يعنی مرحلهی ميل جنسی، كاملا تحت تاثير قشر مغز است. برای توضيح اين مساله بايد اشارهای شود به سيستم "كوديفيكاسيون" يا سيستم انعكاس شرطی. انسان در دورههای مختلف زندهگی به يكسری مسايل و پديدههايی برخورد میكند، كه اين پديدهها در ذهناش به عنوان جنسی، به عنوان لذت جنسی جای میگيرد، به فرض يك نگاه گرم، يك لباس زيبا، يك هيكل قشنگ، يك هنرپيشهی زيبا، يك رختخواب قشنگ. چيزهای مختلف میتواند در ذهن فرد به عنوان چيزی جنسی ضبط شود. مثلا يك هنرپيشه برای يك مرد میشود سمبل سكس و اين مرد هر وقت در عينيت يا در ذهنيت با اين مساله برخورد كند، میتواند آن را بازآوری كند. در اينجا مسايل فرهنگی و اجتماعی نقش عمدهای دارند. به فرض در كشوری مانند ايران، كه زنان بايد هميشه پوشيده باشند، اگر يك زنی در خيابان در مقابل مردی چادرش را باز كند، اين علامتیست به اين معنی كه از او دعوت به رابطهی جنسی كرده و اين برای مرد آن جامعه به عنوان چيزی جنسی ثبت میشود و هر وقت به ياد اين صحنه بيفتد، میتواند تحريك شود. ولی فرض كنيد همين كار را زنی در اروپا بكند. بين پنجاه نفر دامناش را اينور و آنور كند. آيا كسی تحريك میشود؟ ولی در همين اروپا در قرن نوزدهم، كه زنان خيلی پوشيده بودند، ساق پای زن خيلی سكسی محسوب میشد و مردان اگر ساق پای زنی را میديدند يا حتی بهش فكر میكردند، تحريك میشدند. ولی الآن تا بالاها را هم نشان میدهند و كسی تحريك نمیشود. در اين مورد اتفاقا آزمايش جالبی در يكی از بيمارستانهای پاريس كرده بودند، تا نقشِ ذهنيت در برانگيختن غريزهی جنسی را محك بزنند. در اين آزمايش به مردانی كه مشكلات جنسی يا ناتوانی جنسی داشتند، فيلمی نشان میدهند. قبل از نمايش فيلم به آنان میگويند كه در اين فيلم زنی به مطب دكتر میرود، لخت میشود و دكتر او را معاينه میكند. بعد يك بار ديگر همين فيلم را نشان میدهند و قبل از نمايش به آنان میگويند كه در اين فيلم زنی پيش معشوقاش میرود، لخت میشود و عشقبازی میكند. جالب اينجاست كه دفعهی اول مردها تحريك نمیشوند، اما بار دوم تحريك میشوند. در واقع در ذهن اين مردها اينطور ثبت شده كه رابطهی بين پزشك و بيمار تحريك كننده نيست و به آن بايد با يك ديد ديگر نگاه كرد. تاثير عوامل فرهنگی میتواند در تحريك، بازآوری و رشد غريزهی جنسی تاثير منفی يا مثبت داشته باشد. به فرض اگر فردی كه در خانوادهای مذهبی بزرگ شده و بهش گفتند كه سكس چيز كثيفیست و هميشه بايد خودت را بپوشانی و يا فردی كه در خانوادهای روشنفكر تربيت شده و بهش گفتند كه سكس فقط وقت تو را تلف میكند و ما برای چيزهای بهتر ساخته شدهايم، اين افراد اگر با موردی روبهرو شوند، چه به شكل عينی چه به شكل ذهنی، چون سكس را كثيف يا بیهوده میدانند، نمیتوانند تحريك شوند و اين حتی میتواند به عكس خودش تبديل شود. يعنی مثلا اگر يك مرد مذهبی با زنی روبهرو شود كه مينیژوپ پوشيده و به اين دليل از نظر او زنی خراب و فاحشه قلمداد شود، ممكن است اصلا تحريك نشود و يا حتی با تنفر به او بنگرد.
مسالهی ديگری كه در برانگيختنِ ميلِ جنسی و رشد آن تاثير دارد، مسالهی "فانتاسم"هاست، يعنی تخيل داشتن در بيداری. تخيلاتِ جنسی میتواند مثلا در مواردی كه يك جفت به مشكل جنسی برمیخورد و طرفين حساسيتشان را نسبت به يكديگر از دست میدهند، تاثير مثبت داشته باشد. در اينجا بد نيست اشارهای شود به اينكه سيستم "كوديفيكاسيون" میتواند در طی زمان، در روابطی مشخص به عكس خودش تبديل شود. طبق آمارهايی كه در اروپا و آمريكا گرفته شده، زوجها در آمريكا پس از چهار سال و در فرانسه بعد از دو سال، كششِ جنسی خود نسبت به يكديگر را از دست میدهند. اينطور نيست كه همهی اين افراد خواهان رابطهی جنسی با افراد متعدد باشند. به طور نمونه مردی هنوز زناش را دوست دارد، او را قشنگ میداند و برایاش احترام قايل است، اما ديگر او را سكسی نمیيابد و تحريك نمیشود. و يا برعكس زنانی هستند كه بعد از دو-سه سال ديگر ميل جنسی نسبت به يارِ ("پارتنر") شان ندارند و سرد میشوند. علتِ اين، استفادهی زياد از كُدهای مشخص است. فرض كنيد آدمی به پنیسيلين حساسيت دارد. به اين آدم اول مقدار كمی پنیسيلين میدهند و بعد آرام آرام مقدار آن را زياد میكنند. هر دفعه كه اين ماده وارد بدن میشود، يك سری مواد بر ضد آن توليد میشود تا اين كه بدن نسبت به آن واكسينه میشود. بهكارگيری طولانیمدتِ كُدهای مشخص نيز میتواند موجب از دست دادن حساسيت آدم بشود. البته روشهايی هست كه میتوان با كمك آن دوباره حساسيت نسبت به كُدهای مشخص را به وجود آورد. در واقع نقشِ ذهن در فونكسيون (كاركرد) جنسی مهمتر از نقش اعضا و هورمونهای جنسیست. هورمونهای جنسی تنها به اعتبار كُدها و دادههای ذهنیای كه در مغز جا گرفته است، میتوانند عمل كنند. در واقع انسان بيشتر با مغزش عشقبازی میكند تا با بدن و اعضای جنسیاش. اين مساله باز در بين زنان و مردان متفاوت است. زنها به دليل مدل فرهنگیای كه بهشان دادهاند، همواره میخواهند خود را فدا كنند، میخواهند خود را بدهند. زنان كلا راجع به عشق نوستالژيك فكر میكنند. هميشه به دنبال عشق میگردند. مثلا سينماهايی كه فيلمهای عشقی نشان میدهند، هميشه پر از پيرزن است، پيرزنهايی كه هنوز به دنبال عشقاند. زنان به مسايل عاطفی و به پيشدرآمدهای رابطهی جنسی بيشتر توجه میكنند تا به خود رابطهی جنسی و سكس. برای زنان بيشتر مهم است كه بهشان توجه شود. يك محيط اطمينان بخش، پشتگرمی، در كنار داشتنِ فردی كه به آنان به عنوان يك موجودِ كامل نگاه كند، اينها برای زنان مهمتر است. در صورتی كه برای مردها مسايل فيزيكی مهمتر است. يك مجلهی فرانسوی از كسانی كه به همسرشان خيانت میكردند، آمار گرفته بود و علت اين كار را جويا شده بود. 68درصد زنانی كه به شوهرشان خيانت میكردند، اين دليل را ارايه داده بودند كه در رابطهی دوم به دنبال عشق و توجه میگردند و مسالهی جنسی برایشان جنبِ آن است و اين كه مسالهی اصلی آنان اين است كه به آنان به عنوان يك انسان توجه نمیشود و كمبود محبت دارند. تنها 7 درصد اين زنان به خاطر مسايل جنسی به شوهرشان خيانت میكردند و 12 يا 13 درصدِ اين زنان حتی رابطهی جنسی با معشوقشان نداشتند. يعنی حتی حاضر بودند از سكس بگذرند ولی در عوض يك رابطهی محبتآميز، يك رابطهی عاطفی، عاشقانه و يا دوستانه داشته باشند. در مورد مردها اين وضع كاملا برعكس است. 95 درصد مردانی كه به زنشان خيانت میكردند، به خاطر سكس و نوآوری جنسی بوده است. مساله اين است كه حتی در يك جامعهی پيشرفته مانند فرانسه، كه به هر حال زنان به يك حدی از رشد و آگاهی رسيدهاند كه برای خود به عنوان فرد، به عنوان يك موجود جنسی ارزش قايل باشند، و "تابو"ها خيلی كمترند تا در جوامع بسته، باز هم زن راجع به عشق نوستالژيك فكر میكند، دوست دارد بهش توجه شود، دوست دارد در محيط گرم و مهربان باشد و اينها را به روابط جنسی ترجيح میدهد. البته بايد در نظر داشت كه مسايل عاطفی را نمیتوان كاملا از مسايل جنسی جدا كرد. ولی به طور مشخص مردها بيشتر اينور طيفاند و زنها آنور طيف. اين مساله البته در دورههای مختلف تاريخی فرق میكند، چرا كه مستقيما به سطح و شعورِ اجتماعی افراد ارتباط دارد. برخورد با مسايل جنسی در دورههای مختلف سنی نيز متفاوت است. مثلا حدود سنين چهل، وقتی كه بحرانِ 40 سالهگی در زن و مرد شروع میشود (اين در يكی ممكن است در سن 35 سالهگی شروع شود و در ديگری در سن 45 سالهگي) برخوردِ آنان با اين مسايل عوض میشود. در اين سن آدم تا حدودی از ثبات اجتماعی و اقتصادی برخوردار شده ، از نظر شغلی به جايی رسيده ، فرزنداناش بزرگ شدهاند و غيره . در اينجاست كه آدم به خودش برمیگردد و گذشتهی خود را بازنگری میكند. میخواهد ببيند بيلانِ زندهگیاش چه بوده، تا به حال در زندهگیاش چه كار كرده و وجوه مثبت و منفی زندهگیاش را بررسی میكند. مردها كه معمولا مسالهی اصلی در زندهگیشان يا كار است يا سياست يا اقتصاد و غيره و به مسايل دور بيشتر توجه دارند تا به مسايل عينی، در اين سن به خودشان برمیگردند و میبينند كه خيلی چيزها را در روابط انسانی از دست دادهاند. مردها معمولا در اين سن قدر روابط انسانی را درمیيابند و میفهمند كه آدم از طريق ارتباط با انسانهای ديگر، از طريق دردِدل كردن و صحبت كردن-كارهايی كه معمولا زنان میكنند- خيلی چيزها به دست میآورد ، خيلی چيزها ياد میگيرد. از چهل سالهگی به بعد آدم شروع به شمارش معكوس میكند. يعنی با خود میگويد ديگر فقط ده سال يا بيست سال يا سی سال ديگر دارم، كه اين بستهگی به وضع روحی فرد دارد. در اين سن آدم يك برآورد از گذشتهاش میكند و يك برنامهريزی برای آينده . در اين دورهی سنی انسانها دچار بحرانهای عجيب و غريب میشوند و تصميمات عجيب و غريب میگيرند. مثلا يك آدمی كه همهاش به سياست میپرداخته ، به طور ناگهانی به هنر روی میآورد يا يك كسی كه تمام وقت مشغول كار بوده ، ناگهان به زندهگی خانوادهگی روی میآورد. در اين سنين ميل جنسی در مردها كم میشود، چون ترشحِ هورمون تستسترون كمتر میشود. كاهش هورمون جنسی و عوامل روحی- اجتماعی باعث میشود تا مردها در اين سن نرم شوند. مردها مهربان میشوند، احتياج به نوازش و توجه پيدا میكنند و در واقع كمی به زنها شبيه میشوند. در مورد زنها اين مساله درست برعكس است. در اين دورهی سنی ترشح هورمونهای جنسی تستسترون و استروژن نسبتا بيشتر میشود، كه اين دو هورمون هر دو تحريككنندهی جنسی هستند. از طرفی ديگر زنها وقتی میآيند گذشتهی خود را بازنگری میكنند، میبينند كه تمام زندگی خود را صرف بچه بزرگ كردن، تميز كردن خانه و ظرف و رخت و . . . كردهاند. زن در اين سن میبيند كه به عنوان يك انسان، به عنوان يك موجود كامل، به خواستهای خود كمتوجهی كرده است ، هميشه داده ، هميشه در جهت منافع شوهر، منافع بچه ، منافع خانه حركت كرده است. در اين سن برای زنها هم شمارش معكوس شروع میشود. در اينجاست كه زن میبيند ديگر وقت زيادی ندارد و میگويد چرا كه نه و میخواهد از خودش به عنوان يك موجود كامل ، به عنوان موجودی كه جنسيت هم دارد استفاده كند. اين فاكتورِ زمانی به اضافه فاكتور هورمونی و همچنين رشد عقلانی زن باعث میشود تا راجع به يك سری مسايل كه تا به حال برایاش تابو بوده، تجديد نظر بكند و يك سری مسايل را كه تا به حال رعايت میكرده زير پا بگذارد. اين دورهی تاريخی فرد خيلی مهم است. مسايل اجتماعی نيز در اين ميان نقش مهمی بازی میكنند. به طور مثال در اروپا در دههی شصت ، كه رشد اقتصادی فزونی گرفت ، زنها به طور وسيع وارد بازار كار شدند و استقلال مالی پيدا كردند. از سوی ديگر روشنگریهای جنبش 1968 و به بازار آمدن قرص ضد حاملهگی، مجموع عواملی بود كه جنبش عظيم زنان را به وجود آورد. تغييرات اجتماعی و اقتصادی اين دهه زن را از بند سنت رها كرد. از نظر اجتماعی زنان آزادیهای بسيار به دست آوردند و از لحاظ اقتصادی، به دليل ورود به بازار كار، مستقل شدند. اينها باعث شد تا زن در روابط جنسی آزادتر از پيش عمل كند. اين رهايی برای زن يك جنبهی خيلی مثبت داشت، و آنهم اينكه زن خود را به عنوان يك فرد ، يك فرد برابر با مرد ، شناخت ، ولی از طرفی يك رابطهی عكس خودش را هم به وجود آورد، كه اين را در سالهای 80 میبينيم. در دههی 80 با خانوادههای از هم پاشيدهی نسل 68 روبهرو میشويم. بچههای اين نسل در خانوادههايی بزرگ شدند، كه در آن چند بار جدايی رخ داده است. اين به خودی خود بد نيست، اما از آنجا كه اين بچهها در جامعهای زندهگی میكنند كه هنوز از نهاد خانواده به عنوان يك ارزش مثبت ياد میشود، جدايیهای متعدد میتواند تاثيرات منفی بر آنان بگذارد. از طرف ديگر زنهايی كه حالا به سن 40 ، 45 سالهگی رسيده و تنها شدهاند و از اين كه تشكيل خانواده ندادهاند ، پشيماناند و فكر میكنند كه امكان يك زندهگی اطمينانبخش را از دست دادهاند. اين تنهايی و مبارزه با تنهايی، خود مسالهآفرين است و كشاكشی جديد را پديد آورده كه شايد وضعيتی نوين و بهتر را به وجود آورد. برای مرد اين رهايی از يك نظر جالب بود كه در مقابل خود موجودی برابر را میديد: زنِ رها، زنی كه خودآگاه است، زنی كه خواست دارد. مسلما مرد بهتر میتواند با چنين زنی رابطه برقرار كند تا با موجودی كه ناتوان است، نمیداند چه میخواهد، گيج است و همهی فكر و ذهناش پيش خانه و بچههاست. از طرفی ديگر اين رهايی برای مرد بد شد، چرا كه او در برابر خود زنی را میبيند كه رقيب اوست. اگر تا به حال مرد بود كه به دنبال علايق خود میرفت، حالا زن هم همين كار را میكند. اگر مرد قديم مطمْن بود كه زن به هر صورت در خانه میماند و او هر جا كه برود و هر كاری كه بكند، زن میماند، حالا میبيند كه نه، زن هم میتواند برود.
ميل جنسی
ميلِ جنسی در آدم میتواند از بين برود. اين از بين رفتن ممكن است به صورت انتخابی (selective) باشد. به فرض امكان دارد زنی يا مردی ميلِ جنسی خود را نسبت به يار هميشهگیاش از دست بدهد، اما نسبت به كسان ديگر كشش جنسی داشته باشد. امكان هم دارد كه ميل جنسی كاملا از بين برود. "فانتاسم"ها در به وجود آوردن ميل جنسی تاثير به سزايی دارند. مردها حتی در جوامع اروپايی فانتاسمهای بيشتری دارند تا زنها. مرد در اين جوامع نيز آزادتر است. تابو در مورد مرد بسيار كمتر است و چون ذهن آزاد است، میتواند بازی كند ، میتواند سفر كند و هر كجا كه میخواهد برود و هر دفعه با دستآوردهای تازه برگردد و اينها را در گنجينهی ذهن جای دهد و هر وقت كه خواست چه به صورت عينی، چه به صورت ذهنی از آنها استفاده كند. بنابراين ميل جنسی در مردها خيلی راحتتر به وجود میآيد و آنان از لحاظ جنسی فعالترند. زنها در رابطهی جنسی محدودترند، به خصوص زنان جوامعی مانند ايران. مثلا در ايران رابطهی جنسی زن با شوهر تعريف میشود. سكس آنقدر به مسايل مختلف ديگر بستهگیدارد، كه خودش به عنوان يك پديده هيچ كاركردی ندارد. يعنی سكس همراه با شوهر است ، شوهر بستهگی به خانه و شغل و مقاماش دارد و . . . در صورتیكه در مورد مردها اين طور نيست و برای آنان زن ، زن است. زنان به دليل تابوهای موجود حتی در ذهنيت خود ، خود را سانسور میكنند. برای مثال مركز تحقيقات فرانسه آماری راجع به فانتاسمهای زن و مرد گرفته بود. فانتاسمهای مردها به قدری زياد بود، كه در فرم پرسشنامه به زور جا میشد. اكثر زنها، اما، گفته بودند كه فانتاسم ندارند و درصد كوچكی از آنان كه فانتاسم داشتند، به چهار تا چيز مشخص و تكراری محدود میشد. البته آمار ديگری گرفته بودند از زنان 5 كشور اروپايی (آلمان، فرانسه، سوييس، انگليس و يك كشور ديگر) راجع به فانتاسمهای زنانه. 80 درصد اين زنها گفته بودند كه ما در حين رابطهی جنسی با يار هميشهگیمان به كس ديگری فكر میكنيم. در اين مورد از سكسولوگی پرسيدند كه اخلاق در اين ميان چه میشود. جواب او اين بود كه مهم اين است كه اين تخيلات را بتوان با طرف مقابل قسمت كرد و اين كه اين تخيلات بد نيستند، چرا كه اگر نباشند در حقيقت ميل جنسی و در نتيجه آن رابطه از بين میرود. در واقع اين ذهنيات رابطه را حفظ میكنند. البته خود اين سكسولوگ هم از اين آمار متعجب شده بود و 80 درصد به نظرش خيلی زياد میآمد. زنها اگر هم فانتاسم داشته باشند، آن را پنهان میكنند. حتی در جوامع اروپايی اين مساله برای زنان قابل قبول نيست و به همين دليل زنان چه در عمل و چه در خيال، خود را شديدا سانسور میكنند.
تحريك پذيری و ارضای جنسي
به وجود آمدن ميل جنسی حتما همراه با تحريك جنسی نيست. در تحريك شدن اعضای جنسي، حواس پنجگانه (بويايی، شنوايی، بينايی، لامسه (بساوايي) ، چشايي) و همچنين مسايل روحی و عاطفی نقش اصلی را دارد. تحريك جنسی در زن و مرد تقريبا به يك شكل است ، در مرد حالت نعوظ ("اركسيون") پيدا میشود و در زن ترشحات مهبل (واژن) زياد میشود. البته زنها زودتر از مردها تحريك میشوند. ارضای جنسی (ارگاسم)، اما، در زن و مرد متفاوت است و اين برمیگردد به الگوهای فرهنگی متفاوتی كه به زن و مرد داده شده است. از آنجا كه زن در رابطهی جنسی نيز نقش خود را در فدا كردن خود و غرق شدن در ديگری میبيند، ارگاسم او خيلی كاملتر از مرد است. يعنی زن وقتی به اوج لذت جنسی برسد، حتی امكان دارد برای پنج دقيقه بیهوش بشود. زن میتواند با ارگاسم از دنيای عينی فاصله بگيرد. در ضمن زن میتواند ارگاسمهای متعدد داشته باشد. در صورتی كه اين مساله در مرد به اين شكل نيست. ارگاسم مرد كنترل شده است. از آن جا كه مرد طبق الگوی فرهنگی میخواهد بر همه چيز كنترل داشته باشد، ارگاسماش نيز كنترل شده است. مرد در حين رابطهی جنسی نيز به خود مسلط است و سعی دارد خود را تحت كنترل قرار دهد. برای همين به اين شكلی كه زن از خود بیخود میشود، مرد نمیشود. مرد برای اينكه دوباره تحريك شود به زمان احتياج دارد. در واقع در مرد يك دورهی تحريك ناپذيری وجود دارد، كه اين از مرد به مرد و در دورههای مختلف سنی فرق میكند. مثلا در دوران بلوغ دورهی تحريك ناپذيری میتواند 5 تا 10 دقيقه باشد و در سن 60 سالهگی میتواند يك ماه تا شش ماه باشد. اين همانطور كه گفته شد در مردهای مختلف فرق میكند. زن برای تحريك مجدد به زمان احتياج ندارد و از اين لحاظ مردها يك مقدار به زنها حسادت میكنند. بر خلاف تصورات رايج ، زن در رابطهی جنسی دست و بالاش بازتر است و امكانات بيشتری دارد تا مرد.
بر گرفته از: www.iranjavan.de