صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

پرونده عاشقانه‏ي شهلا جاهد / نوشين احمدي خراساني


اين‎ روزها مسئله پرونده قتل لاله سحرخيزان بحث‎هاي بسياري را بين زنان دامن زده است. در اين‎جا نمي‎خواهم به اين مسئله بپردازم كه چرا با وجود حجم عظيم مطالبي كه در روزنامه‎ها و هفته‎نامه‎ها در مورد شهلا جاهد نوشته شده، ما هيچ اطلاع دقيقي از زندگي او ـ به‏جز اين‎كه در خانواده‎اي با 8 برادر و 4 خواهر و يك برادرزاده زندگي مي‎كند ـ نداريم. يا نمي‎خواهم در اين مورد صحبت كنم كه چرا در گزارش‎هاي مفصل در مورد اين پرونده، نشانه‏اي از كنجكاوي در مورد چرايي «انتخاب» چنين زندگي از سوي شهلا جاهد وجود ندارد. حتا نمي‎خواهم بگويم چطور رونامه‎نگاران هيچ‎كدام به اين فكر نيافتاده‎اند كه چرا جرم‎ها و جنايت‎ها، طبقاتي است و همه‎ي پرونده‎هايي كه در اين مدت در مورد زنان مطرح شده ـ از افسانه نوروزي گرفته تا كبري رحمان‎پور و حالا شهلا جاهد ـ همگي از طبقات پايين جامعه بوده‎اند. بلكه مي‎خواهم به موضوع ساده و جنبي «عشق» ـ كه به‏نظر مي‎رسد يكي از علل مطرح شدن اين پرونده در سطح وسيع بوده است ـ بپردازم.
«مرا بكشيد فقط به جرم عشق»، «عشق شهلا عشق قابيلي بود» (هفته‎نامه اطلس)، «شهلا به خاطر جنون عشق، لاله را كشت» (هفته‎نامه نور) و نظاير اين‎ها، تيترهاي هفته‎نامه‎ها و روزنامه‎هاي حوادث مختلفي است كه با «عشق شهلا» مطالب‎شان را شروع و به پايان رسانده‎اند. باوجود آن‎كه اين «عشق» بسياري از مطالب و صفحات روزنامه‏ها را مسحور خود كرده است اما هيچ پرسش، و چون و چرايي در مورد آن برنيانگيخته است و تنها سئوالي كه در اين رابطه طرح شد اين‎ بود كه: «ناصر ارزش اين همه سختي را داشت؟». اين پرسش يكي از خبرنگاران هفته‎نامه «نور» از شهلا جاهد است، هفته‎نامه‎اي كه با موضوع «عشق شهلا» به چاپ دوم رسيد.
به‎نظر مي‎رسد كه اين جمله‏ي شهلا جاهد كه «مرا بكشيد چون عاشق ناصر بودم» از سوي مردان درگير اين پرونده ـ از خبرنگار گرفته تا قاضي ـ غبطه‎برانگيز بوده است. در واقع «عشق شهلا»، جامعه مردان و زنان را به «همدردي» با او واداشته است، هرچند همدردي مردان در شكل غبطه خوردن به چنين عشقي و همدردي زنان در قالب خشم و غضب ـ «خاك بر سر اين شهلا، آخه اين ناصر ممدخاني كيه كه اين‎كارها رو براش مي‎كنه!!!» ـ بروز يافته است.
نمي‎خواهم بگويم طبق تعريف فلان فيلسوف يا روان‎شناس از عشق، بيانات و اشعار عاشقانه شهلا جاهد عشق نيست، چرا كه مي‎دانم «عشق» مي‎تواند براي هركس معناي خاصي داشته باشد و من چه‎كاره‎ام كه در مورد آن به‎قضاوت بنشينم. اما آن‎چه مي‎خواهم به آن اشاره كنم، مشروعيت يافتن رابطه شهلا جاهد و ناصر محمدخاني زير هاله «عشق» در اذهان عمومي است، يعني آن‎ مشروعيتي كه «صيغه» نتوانست به اين رابطه ببخشد. اين مسئله نشان‎ مي‎دهد كه «صيغه» در جامعه ما هرچند به لحاظ قانوني مي‎تواند تاحدودي كارساز باشد اما در عرف جامعه مورد پذيرش نيست. نكته جالب قضيه آن است كه «عشق» ـ در جامعه ما ـ هميشه هم نمي‎تواند مشروعيت‎بخش باشد بلكه بستگي به موقعيت‎هاي مختلف، عملكردهاي متفاوت دارد. وجود «عشق» در اكثر مواقع روابط بين دختر و پسرهاي جوان و مجرد را از قضا «نامشروع» مي‎سازد.
اما چرا يك رابطه عشقي مي‎تواند در دو موقعيت مختلف، عملكرد متفاوت داشته باشد؟ به‎نظر مي‎رسد كه اين دو نوع كاركرد مختلف «عشق» در بيشتر مواقع به ‎آن‎ نيرويي كه در مقابلش قرار گرفته بستگي دارد. در واقع رابطه عشقي بين دختران و پسران جوان و مجرد، در مقابل «قرارداد ازدواج» قرار مي‎گيرد، درحالي‎كه رابطه عشقي در روابط زنان و مرداني مانند شهلا و ناصر و لاله، در مقابل «صيغه» قرار دارد.
در خانواده‎ها غالبا وقتي موضوع «عشق» دختران و پسران جوان‎شان مطرح مي‎شود از آن‎جايي كه اين مسئله مي‎تواند در معادلات و «مفاد قرارداد ازدواج» اختلال ايجاد كند، عشق از مشروعيت برخوردار نيست چرا كه وقتي پاي عشق در اين رابطه به ميان مي‎آيد نمي‎توان در ازدواج به‎عنوان يك معامله (تجارت) بر اساس قوانين معمول آن عمل كرد و همين باعث وحشت خانواده‎ها و «نامشروع» تلقي كردن عشق فرزندان‎شان مي‎شود اما برعكس در روابط جنسي كه «قرارداد ازدواج» معنا نمي‎يابد، اتفاقا «عشق» قادر است رابطه جنسي را در افكار عمومي مشروعيت بخشد.
اما گذشته از مشروعيت‎بخشي عشق در مورد پرونده شهلا جاهد، نوع مواجهه افكار عمومي به آن نيز قابل تعمق است. گزارشگر هفته‎نامه «نور» در مورد شهلا مي‎نويسد: «درست در زماني كه عكاس ”نور“ با نزديك شدن به شهلا از او عكس‎هاي پي در پي مي‎گرفت، شهلا با متانت خاصي يك دستمال سفيد رنگ به عكاس نور داد و گفت لطفا عرقتان را پاك كنيد». در اين ميانه مي‎بينيم و مي‎شنويم كه چگونه ارزش‎هاي سنتي و مردانه از «عشق شهلا» الگوهايي براي «عشق زنانه» مي‎سازد و از چنين زني كه عاشقانه خود را «فدا» مي‎كند، اسطوره‎سازي مي‎كند تا نوع «عشق قابل قبول» براي زنان را بازتوليد كند.
ممكن است برخي ادعا كنند كه شهلا جاهد عاشق نيست و صرفا با بازي در نقش مورد علاقه مردان در بده و بستاني آگاهانه، از «عشق»اش براي خلاصي از مهلكه استفاده مي‎كند كه اگر چنين هم باشد، باز هم قابل دفاع است، چرا كه به‎نظر مي‎رسد چنين راهكارهاي فردي در جامعه خشني كه براي زنان ساخته‎اند ( و در جامعه‎اي كه مردها زندگي زنان را تباه مي‎كنند و بعد از سال‎هاي طولاني استفاده از آن‎ها، براي دومي خواهان قصاص مي‎شوند) عملي ناگزير است. به‎هرحال در اين‎جا منظورم آن نيست كه درباره اين‎كه آيا شهلا مرتكب قتل شده يا نه، و يا درباره حقيقت عشق شهلا به قضاوت بنشينيم ، بلكه مي‎خواهم به اين قضيه اشاره كنم كه وقتي به تجارب عاشقانه در زندگي زنان و مردان نگاه مي‎كنيم متوجه مي‎شويم كه «عشق» در ميان زنان و مردان ابعادي كاملا جنسيتي دارد. بدين‎معنا كه وقتي ناصر محمدخاني مي‎گويد لاله سحرخيزان را دوست داشته و به خانواده‎اش عشق مي‎ورزيده، اين ادعا براي او بدين معنا نيست كه نمي‎تواند زن ديگري را «تصاحب» كند. درصورتي كه «عشق» براي زنان در جامعه ما ـ لااقل تا آن‎جا كه من تجربه كرده‎ام ـ چنين معنايي نداشته است. در جامعه ما معمولا «عشق» براي زنان اتفاقا با ازدست دادن بيشتر ـ مثل مورد شهلا جاهد و لاله سحرخيزان ـ و براي مردان به معني هرچه بيشتر به‎دست آوردن بوده است. البته جنبه‏ي «ازدست دادن» براي زنان، در انواع ديگر عشق‎ها نيز وجود دارد، همان‎طور كه در رابطه «عشق مادري» نيز زنان براي اثبات عشق‎شان به «ازدست دادن» (از خود گذشتگي) عادت كرده‎اند، درحالي‎كه رابطه پدر و فرزندي، براي مردان به‎معناي به‎دست آوردن و افزايش «مايملك‎»شان است.
به‎رغم آن‎كه معمولا «عشق» مقوله‎اي لاهوتي و فرامادي تعريف شده است، اما در عالم واقع هم‎چنان تابع سلسله مراتب قدرت و منزلت است و در اين سلسله مراتب، هر فرد يا گروهي به ميزاني كه از قدرت و ثروت و منزلت به‎دور است، به ناگزير، چيزهاي بيشتري را از دست مي‎دهد و هر فرد و گروهي كه از اين سه عنصر، بيشتر بهره‎مند باشد، چيزهاي بيشتري به‎دست مي‎آورد، حتا اگر پاي «عشق» در ميان باشد. در واقع به نظر مي‎رسد عشق نيز مانند مقولات ديگر پديده‎اي جنسيتي، طبقاتي و آلوده به معادلات قدرت است.
وقايع اتفاقيه


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster