«خبر كوتاه بود: زهرا كاظمی، روزنامهنگاری ايرانی كشته شد»، يعنی از حق حيات،از حق نفس كشيدن، از حق خشم بر شكنجهگرش، از حق اعتراض به تجاوز، از حق «درمان روانی و جسمی بعد از تجاوز»، از حق فكر كردن و نوشتن، از حق مبارزه برای آيندهای بهتر، از حق كار كردن، از حق ديدن پسرش، و از بسياری حقوق ديگر محروم شد. از اينرو كشته شدن زهرا كاظمی فاجعهای بود كه اتفاق افتاد و نه تجاوز جنسی احتمالی به او. اين مبنای بحثی بود كه در مقاله «ناموس زهرا برتر ازجان او» مطرح كردم و خانم شكوه ميرزادگی در مقاله «تجاوز به زهرا» نقدی منصفانه بر آن نوشتند. بحث های ايشان چنان مستدل، مسئولانه و منطقی است كه ناديده گرفتن و شانه خالی كردن از آن غيرممكن است. اما از آنرو مايلم بحث را ادامه دهم كه شايد به چالش بيشتر ذهنی بيانجامد و ابعاد مختلف مسئله مهمی مانند تجاوز جنسی به زنان (و به زندانيان سياسی) هرچه گستردهتر مطرح شود.
البته طرح چنين بحثی شايد بيشتر در واكنش به جامعهای است كه در برابر تحرك ما زنان، از سلاح تجاوز جنسی استفاده میكند. همواره يكی از موانع بسيار جدی در برابر هرگونه تحرك اجتماعی و سياسی ما زنان مانند مسافرت رفتن، رفت و آمد در كوچه و خيابان، و ... و تحركات احتماعی و سياسی، امكان و احتمال بروز تجاوز جنسی بوده است. در واقع ما با ترس از تجاوز جنسی بزرگ شدهايم و ما را با اين ترس از بيرون رفتن از «محيط امن خانگی» منع كردهاند. درحالیكه تجربه بسياری از ما زنان میگويد محيط خانگی اتفاقا محل امنی برای ما زنان نبوده است. ترس از تجاوز جنسی و فاجعه قلمداد كردن آن در زندگی زنان، ما را تشويق به انفعال كرده است. تركهی تجاوز جنسی همواره بالای سر هر يك از ما بوده تا از هرگونه تحركی اجتناب كنيم. و حالا اين پرسش در برابر ماست كه اگر قرار باشد خود ما زنان نيز آنرا «فاجعهای غيرقابل جبران» در زندگی خود تلقی كنيم آيا اين سلاح را هرچه بيشتر صيقل ندادهايم؟
تجاوز جنسی در زندان و ترس از آن نيز در برابر تحركات سياسی ما، مورد استفاده قرار گرفته و میگيرد. هم از آنروست كه شايد اين مسئله دغدغه غمبار بسياری از زنانی است كه آيندهای برای خود در زندان تصور میكنند. اما قبل از ورود به بحث مايلم اشاره كنم كه به هيچوجه قصد ندارم با طرح اين بحث، درد و رنج كسانی را كه تجاوز جنسی را تجربه كردهاند كماهميت نشان دهم بلكه فكر میكنم شايد با طرح اين مسئله، بتوانيم نسلی را كه قرار است با چنين اتفاقات ناگواری در زندگی مواجه شود مسلحتر سازيم تا شايد بتواند در مقابل اين تنبيه مردسالارانه، آگاهانهتر برخورد كند و بهجای آنكه از تحرك خود بكاهد يا زندگیاش را بعد از تجاوز جنسی تمام شده تلقی كند، در برابر آن بايستد و اعتراض كند. زيرا بهنظر میرسد كسی كه تصور میكند كه تجربهای بدتر از مرگ را تحمل كرده است ممكن است آنچنان از زندگی مايوس شود كه برای هرگونه اعتراض نيز توان و اعتماد به نفس را بهطور كلی از دست بدهد.
اما چرا حتا گروهی از مدافعان حقوق زنان هم تجاوز جنسی را بدتر از كشتن میدانند؟ چرا تجاوز جنسی مانند ديگر خشونتها نيست؟ و چرا تجاوز جنسی مانند ديگر شكنجهها نيست؟ بهراستی تفاوت ضرب و شتم و خشونت جسمانی نسبت به تجاوز جنسی در كجاست؟ آيا تجاوز جنسی در ذات خود از خشونت جسمانی متفاوت است؟ يعنی از سرشتی ديگر است؟
اينها سئوالاتی است كه برای پاسخ به آنها ابتدا بايد پرسيد: آيا عضو جنسی ما چيزی فراتر از ديگر اعضاء بدن ما مانند گوش، چشم، صورت، دست يا مغز است؟ اگر پاسخ ما به اين پرسش مثبت باشد و ما عضو جنسی را در بدن انسان متفاوت از ديگر اعضاء بدانيم پس بايد به اين نتيجه برسيم كه ويژگی جنسی نيز در بدن انسان از جايگاه متفاوتی برخوردار است و اگر تجاوز به آن از تجاوز به بقيه اعضا فاجعهآميزتر است، آنگاه بايد فرض كنيم كه پس اين ويژگی جنسی و عضو جنسی از جايگاه برتری در بدن ما برخوردار است. و باز هم از اين پاسخ احتمالا بايد به اين نتيجه برسيم كه از اين عضو جنسی بايد بيش از اعضای ديگر مراقبت كنيم. و در نتيجه قوانين و مقررات در مورد عضو جنسیمان هم بايد متفاوت با ديگر اعضاء بدن ما باشد. و نهايتا ممكن است بپذيريم كه عضو جنسی ما «مقدس»تر از ديگر اعضا ماست كه وقتی به آن تجاوز میشود اتفاق خارقالعادهای میافتد كه تمام شخصيت و روان ما را تحت تاثير قرار میدهد.
میدانم برخی كسان كه تجاوز جنسی را فاجعهای بدتر از مرگ تصور میكنند مسئله تجاوز جنسی را مسئلهای صرفا مربوط به خود عضو جنسی نمیدانند. مسلما آنچه مسئله تجاوز جنسی را حاد میكند مربوط به میشود به ابعاد روحی و روانی مسئله. در واقع اين مسئله با گره خوردن با روح و روان و ارزشها و باورهای ماست كه نسبت به ديگر خشونتهای جسمانی و تهاجم به ديگر اعضاء بدنمان متفاوت میشود و آنقدر دهشتناك كه گاهی از مرگ هم شنيعتر جلوه میكند. اين را میدانم و حس میكنم، اما اتفاقا میخواهم بگويم آلام روانی و آزردگی و صدمات روحی، بهشدت وابسته به نظام ارزشی است كه ما با خود حمل میكنيم. آن ارزشهای اخلاقی كه در ذهن ما قرنهاست رسوب كرده سبب میشود عمل جنسی به يك امر روحی و روانی تبديل شود و تجاوز جنسی وحشتناك باشد، وگرنه به نظر میرسد خود عمل جنسی فراتر از يك امر فيزيكی و جسمانی نباشد. در واقع ارزشهايی كه رابطه جنسی (و نه عاطفی) را احاطه كرده است سبب میشود آن را در جايگاه متفاوتی نسبت به ديگر روابط قرار دهيم. اما مسئله اين است كه آيا اين ارزشهای نهفته در بطن رابطه جنسی، وابسته به جايگاه جنسيتی زنان در جامعه و در واقع جنسيتیشده، نيستند ؟
به نظر میرسد ارزشهايی كه در رابطه جنسی و به تبع آن تجاوز جنسی وجود دارد آلوده به پيشداوریهای جنسيتی است بهطوری كه حتا تجاوز جنسی به مردان نيز با معيارهای جنسيتی زنان سنجيده میشود. احساس «حقارت» ناشی از تجاوز جنسی در مردان بيشتر اوقات حقارتی است ناشی از «افول» به درجه «مفعوليت»! يعنی جايگاهی كه جامعه مردسالار، ما زنان را در رابطه جنسی (مفعوليت) قرار میدهد. يعنی در مسئله تجاوز جنسی به مردان، موضوع نگرانكننده و فاجعهآميز برای جامعه و خود تجاوزديده عمدتا آن است كه مرد تجاوزديده، در اين رابطه از عرش «والای» فاعليت پايين كشيده میشود. در حقيقت اين عدول از مقام فاعليت به مفعوليت ـ يعنی از «مردانگی» به «زنانگی» ـ است كه عمدتا حس تحقير و فاجعه را در مردان تجاوزديده ايجاد میكند و ضربه روحی به آنان وارد میكند. در واقع «زنانگی» و «مفعول بودن» در رابطه جنسی، مقولاتی به هم تنيده شده و ضدارزش تلقی میشود. و مردانی نيز كه به اين رتبه تنزل يابند احساس فاجعه يا حقارت میكنند.
وگرنه آيا تا به حال شنيدهايد كه بگويند زنی به مردی تجاوز كرده است؟ (شايد در كشورهای ديگر چنين مسائلی مطرح شده باشد اما لااقل در ايران میتوان گفت چنين تلقی وجود ندارد) چراكه در رابطه با تجاوز زن به مرد، مرد میتواند فاعليت خود را حفظ كند و در اغلب موارد وقتی مرد بتواند «فاعليت» خود را حفظ كند احساس تجاوز هم نمیكند. ببينيد تا چه حد احساسات ما میتواند تحت تاثير نگاه و فرهنگ جنسيتی ما باشد. مردی كه از سوی زنی مورد تجاوز قرار میگيرد، حتا ممكن است از اين تجاوز خوشحال هم بشود و شايد در مورد آن لاف و گزاف هم بگويد و اصلا احساس تجاوز نكند. اما همان مرد اگر از سوی مرد ديگری مورد تجاوز قرار گيرد، ديگر نمیتواند زندگی عادی خود را ادامه بدهد و شايد آن را فاجعهای در تمام عمرش تلقی كند.
بنابراين وقتی ابعاد قضيه را بشكافيم میتوانيم مشاهده كنيم كه همه امور بازمیگردد به نوع احساسی كه خود ما زنان نسبت به روابط و مسائل دور و اطراف خود داريم. احساساتمان نيز معمولا ساخته ارزشهای اجتماعی (عمدتا مردانه) است. میخواهم بگويم كه ارزشهای حاكم بر تجاوز جنسی چه در مرد و چه در زن، میتواند متاثر از ارزشهای حاكم جنسيتی در جامعه باشد.
بههرحال همين ارزشهاست كه باعث میشود زنی كه باور كرده است بايد در برابر شوهرش تمكين كند، وقتی شوهرش به او تجاوز میكند، احساس نمیكند تجاوزی صورت گرفته و حتا اگر حس ناخوشايندی داشته باشد، آن حس، حس تجاوز جنسی نيست چرا كه حس وظيفهشناسی در برابر شوهر بر آن غلبه كرده است. برپايه همين ارزشهای تحميلی است كه جامعه مردسالار قرنهاست كه سرپای خود ايستاده است. با همين ارزشهاست كه ما میپذيريم زندگیمان ناگوار نيست. همه ما با زنانی روبهرو شدهايم كه میگويند چه فرقی بين زن و مرد وجود دارد همه تحت ظلماند؟ آنها با اين حرف، قصدشان صرفا تخطئه ما فمينيستها نيست بلكه بهراستی احساس ظلم نمیكنند، احساسی كه ارزشهای مردانه برایشان ساخته است. با خطكش اين ارزشهاست كه ما كيفيت واقعهای را میسنجيم و آن را يا فاجعه يا مسئلهای بیاهميت میدانيم. مثلا اين ارزشهای فمينيستی است كه باعث میشود زنی را كه كتك میخورد تشويق كنيم جلوی اين سركوب بايستد درحالیكه مادرش، او را به خانه شوهر بازمیگرداند و میگويد تحمل كن. آن مادر بهراستی فاجعه را در طلاق دخترش میبيند و نه در كتك خوردن او و نه حتا در تجاوز جنسی كه هر شب از طرف شوهر به دخترش صورت میگيرد. بنابراين عمق هر فاجعهای دقيقا به نگاه ما، طرز تلقی ما و ارزشهايی كه حمل میكنيم بستگی تام دارد. اگر برای تجاوز جنسی جايگاهی قائل شويم كه هم سطح يا از كشته شدن بدتر باشد، آنگاه است كه تجاوز جنسی میتواند عملا ما را به خودكشی سوق دهد يا حداقل آن را به فاجعه تمام عمرمان بدل سازد.
اما چرا «تجاوز به زنان نماد آشكار تسلط ارزشها و انگارههای مردسالارانه بر جامعه است»؟ زيرا تجاوز جنسی نمادی است نشاندهنده اين كه زن موجودی جنسی است. اما آيا هيچ انديشيدهايم كه وقتی خود ما زنان تجاوز جنسی را بدينگونه هولناك و حتا همطراز مرگ قلمداد میكنيم، در واقع جنسيت زن را بر زندگی و حيات او برتری دادهايم؟ در ثانی اگر تجاوز جنسی را ناگوارتر از كشته شدن بدانيم، و تجاوز جنسی به زندانی سياسی را فاجعهآميزتر از تجاوز به حيات و زندگی او قلمداد كنيم، مطمئن باشيم كه اين سكوتها در برابر طرح مسئله تجاوز جنسی شكسته نخواهد شد ـ اگر میگوييد در مورد زهرا كاظمی اينطور نبود، خيلی ساده میگويم چون او ديگر كشته شده بود.
از سوی ديگر، ارزشهای مشترك بين شكنجهگر و فرد مورد شكنجه (زندانی سياسی) میتواند به ابزاری روانی برای آزار و صدمه فرد زندانی تبديل شود. به هر ميزان كه ارزشهای فرد مورد شكنجه با شكنجهگرش فاصله داشته باشد، شكنجهگر كمتر قادر خواهد بود تا به لحاظ روانی او را مورد آزار و تحقير قرار دهد. اگر فرد مورد شكنجه، تجاوز جنسی را مانند كابل و قپونی، شكنجهای جسمانی بداند، شكنجهگر نمیتواند تجاوز جنسی را مستمسكی روانی برای مرعوب كردن زندانی بهكار گيرد. به لحاظ روانی و روحی آنچه ما را مرعوب میكند اموری هستند كه ما برای آن ارزش قائليم و شكنجهگر اتفاقا از همين ارزشها و باورها برای مرعوب كردنمان استفاده میكند. از طرف ديگر دولتها برای مرعوب كردن كل جامعه نيز از ارزشهای مشترك بين خود و جامعه بهره میبرند. در واقع با استفاده از اين ارزشها و باورهای مشترك است كه زندانبانان میتوانند از حربه «منكراتی» استفاده كنند و اين نوع حربهها، كارايی پيدا كند. (پاورقی: همينجاست كه تفاوت در بين تعريف سياست در احزاب سياسی سنتی با گروههای فمينيستی آشكارتر میشود. احزاب سياسی معمولا با همان گفتمان قدرت و همان ابزارها و ارزشهای قدرت و حاكميت، سعی در جدايی بين حكومت و مردم دارند تا بتوانند قدرت سياسی را بهدست گيرند. درحالیكه بسياری از گروههای فمينيستی درصددند تا ارزشهای مردم و جامعه را از ارزشهای حاكمان و قدرتمداران دور سازند و از اين طريق نه به قدرت بلكه به برابری قدرت بين افراد دست يابند.)
هم از همينرو به نظر میرسد شكستن حرمتها و دوری از ارزشهای زندانبانان و خالی كردن محتوای تهديدهایشان در مورد تجاوز جنسی به زندانی، موثرترين كاری است كه میتوان انجام داد. درحالی كه شايد با طرح اين صورت مسئله كه تجاوز جنسی بدتر از كشتن است، به نوعی به تقدسبخشيدن به جنسيت خودمان كمك میكنيم، تقدسی كه ما زنان را ضربهپذيرتر میسازد. شايد بالاخره يك روز لازم شود كه حرمت تجاوز جنسی كه قرنها تا بدين حد در جامعه ما حاكم است بشكنيم تا مانند بقيه خشونتها بتوان آن را لااقل به زبان آورد و در موردش بحث كرد تا نهايتا بتوان برای از بين بردنش تلاش كرد. شايد ما زنان بايد از هر آنچه ما را شكنندهتر میسازد خود را رها سازيم. سايه سنگين و نفسگير تجاوز جنسی و ترس از آن، كل هستی اجتماعی ما زنان را متاثر ساخته است، چراكه در ناخودآگاه بسياری از زنان اين ترس سبب میشود تا از خير بسياری از آرزوهايی كه در سر میپرورانند بگذرند تا جسم خود را دست نخورده به زير خاك ببرند. شايد برای مبارزه با اين تركهی انضباطی كه جامعه مردسالار در بالای سر ما قرار داده، بايد آن را دور بزنيم و از محتوای فاجعهآميز و هولانگيزش تهی كنيم تا ديگر تهديدی بدين وحشتناكی برای ما نباشد.