صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

تجاوز جنسی در باورهای ما/ نوشين احمدی خراسانی

«خبر كوتاه بود: زهرا كاظمی، روزنامه‎نگاری ايرانی كشته شد»، يعنی از حق حيات،از حق نفس كشيدن، از حق خشم بر شكنجه‎گرش، از حق اعتراض به تجاوز، از حق «درمان روانی و جسمی بعد از تجاوز»، از حق فكر كردن و نوشتن، از حق مبارزه برای آينده‎ای بهتر، از حق كار كردن، از حق ديدن پسرش، و از بسياری حقوق ديگر محروم شد. از اين‎رو كشته شدن زهرا كاظمی فاجعه‎ای بود كه اتفاق افتاد و نه تجاوز جنسی احتمالی به او. اين مبنای بحثی بود كه در مقاله‎ «ناموس زهرا برتر ازجان او» مطرح كردم و خانم شكوه ميرزادگی در مقاله «تجاوز به زهرا» نقدی منصفانه بر آن نوشتند. بحث های ايشان چنان مستدل، مسئولانه و منطقی است كه ناديده گرفتن و شانه خالی كردن از آن غيرممكن است. اما از آن‎رو مايلم بحث را ادامه دهم كه شايد به چالش بيشتر ذهنی بيانجامد و ابعاد مختلف مسئله مهمی مانند تجاوز جنسی به زنان (و به زندانيان سياسی) هرچه گسترده‎تر مطرح شود.
البته طرح چنين بحثی شايد بيشتر در واكنش به جامعه‎ای است كه در برابر تحرك ما زنان، از سلاح تجاوز جنسی استفاده می‎كند. همواره يكی از موانع بسيار جدی در برابر هرگونه تحرك اجتماعی و سياسی ما زنان مانند مسافرت رفتن، رفت و آمد در كوچه و خيابان، و ... و تحركات احتماعی و سياسی، امكان و احتمال بروز تجاوز جنسی بوده است. در واقع ما با ترس از تجاوز جنسی بزرگ شده‎ايم و ما را با اين ترس از بيرون رفتن از «محيط امن خانگی» منع كرده‎اند. درحالی‎كه تجربه بسياری از ما زنان می‎گويد محيط خانگی اتفاقا محل امنی برای ما زنان نبوده است. ترس از تجاوز جنسی و فاجعه قلمداد كردن آن در زندگی زنان، ما را تشويق به انفعال كرده است. تركه‏ی تجاوز جنسی همواره بالای سر هر يك از ما بوده تا از هرگونه تحركی اجتناب كنيم. و حالا اين پرسش در برابر ماست كه اگر قرار باشد خود ما زنان نيز آن‎را «فاجعه‎ای غيرقابل جبران» در زندگی خود تلقی كنيم آيا اين سلاح را هرچه بيشتر صيقل نداده‎ايم؟
تجاوز جنسی در زندان و ترس از آن نيز در برابر تحركات سياسی ما، مورد استفاده قرار گرفته و می‎گيرد. هم از آن‎روست كه شايد اين مسئله دغدغه غم‎بار بسياری از زنانی است كه آينده‎ای برای خود در زندان تصور می‎كنند. اما قبل از ورود به بحث مايلم اشاره كنم كه به هيچ‎وجه قصد ندارم با طرح اين بحث، درد و رنج كسانی را كه تجاوز جنسی را تجربه كرده‎اند كم‎اهميت نشان دهم بلكه فكر می‎كنم شايد با طرح اين مسئله، بتوانيم نسلی را كه قرار است با چنين اتفاقات ناگواری در زندگی مواجه ‎شود مسلح‎تر سازيم تا شايد بتواند در مقابل اين تنبيه مردسالارانه، آگاهانه‎تر برخورد كند و به‎جای آن‎كه از تحرك خود بكاهد يا زندگی‎اش را بعد از تجاوز جنسی تمام شده تلقی كند، در برابر آن بايستد و اعتراض كند. زيرا به‎نظر می‎رسد كسی كه تصور می‎كند كه تجربه‎ای بدتر از مرگ را تحمل كرده است ممكن است آن‎چنان از زندگی مايوس ‎شود كه برای هرگونه اعتراض نيز توان و اعتماد به نفس را به‎طور كلی از دست بدهد.
اما چرا حتا گروهی از مدافعان حقوق زنان هم تجاوز جنسی را بدتر از كشتن می‎دانند؟ چرا تجاوز جنسی مانند ديگر خشونت‎ها نيست؟ و چرا تجاوز جنسی مانند ديگر شكنجه‎ها نيست؟ به‎راستی تفاوت ضرب و شتم و خشونت جسمانی نسبت به تجاوز جنسی در كجاست؟ آيا تجاوز جنسی در ذات خود از خشونت جسمانی متفاوت است؟ يعنی از سرشتی ديگر است؟
اين‎ها سئوالاتی است كه برای پاسخ به آن‎ها ابتدا بايد پرسيد: آيا عضو جنسی ما چيزی فراتر از ديگر اعضاء بدن ما مانند گوش، چشم، صورت، دست يا مغز است؟ اگر پاسخ ما به اين پرسش مثبت باشد و ما عضو جنسی را در بدن انسان متفاوت از ديگر اعضاء بدانيم پس بايد به اين نتيجه برسيم كه ويژگی جنسی نيز در بدن انسان از جايگاه متفاوتی برخوردار است و اگر تجاوز به آن از تجاوز به بقيه اعضا فاجعه‎آميزتر است، آن‎گاه بايد فرض كنيم كه پس اين ويژگی جنسی و عضو جنسی از جايگاه برتری در بدن ما برخوردار است. و باز هم از اين پاسخ احتمالا بايد به اين نتيجه برسيم كه از اين عضو جنسی بايد بيش از اعضای ديگر مراقبت كنيم. و در نتيجه قوانين و مقررات در مورد عضو جنسی‎مان هم بايد متفاوت با ديگر اعضاء بدن ما باشد. و نهايتا ممكن است بپذيريم كه عضو جنسی ما «مقدس»تر از ديگر اعضا ماست كه وقتی به آن تجاوز می‎شود اتفاق خارق‎العاده‎ای می‎افتد كه تمام شخصيت و روان ما را تحت تاثير قرار می‎دهد.
می‎دانم برخی كسان كه تجاوز جنسی را فاجعه‎ای بدتر از مرگ تصور می‎كنند مسئله تجاوز جنسی را مسئله‎ای صرفا مربوط به خود عضو جنسی نمی‎دانند. مسلما آن‎چه مسئله تجاوز جنسی را حاد می‎كند مربوط به می‎شود به ابعاد روحی و روانی مسئله. در واقع اين مسئله با گره خوردن با روح و روان و ارزش‎ها و باورهای ماست كه نسبت به ديگر خشونت‎های جسمانی و تهاجم به ديگر اعضاء بدن‎مان متفاوت می‎شود و آن‎قدر دهشتناك كه گاهی از مرگ هم شنيع‎تر جلوه می‎كند. اين را می‎دانم و حس می‎كنم، اما اتفاقا می‎خواهم بگويم آلام روانی و آزردگی و صدمات روحی، به‎شدت وابسته به نظام ارزشی‎ است كه ما با خود حمل می‎كنيم. آن ارزش‎های اخلاقی كه در ذهن ما قرن‎هاست رسوب كرده سبب می‎شود عمل جنسی به يك امر روحی و روانی تبديل شود و تجاوز جنسی وحشتناك باشد، وگرنه به نظر می‎رسد خود عمل جنسی فراتر از يك امر فيزيكی و جسمانی نباشد. در واقع ارزش‎هايی كه رابطه جنسی (و نه عاطفی) را احاطه كرده است سبب می‎شود آن را در جايگاه متفاوتی نسبت به ديگر روابط قرار دهيم. اما مسئله اين است كه آيا اين ارزش‎های نهفته در بطن رابطه جنسی، وابسته به جايگاه جنسيتی زنان در جامعه و در واقع جنسيتی‎شده، نيستند ؟
به نظر می‎رسد ارزش‎هايی كه در رابطه جنسی و به تبع آن تجاوز جنسی وجود دارد آلوده به پيش‎داوری‎های جنسيتی است به‎طوری كه حتا تجاوز جنسی به مردان نيز با معيارهای جنسيتی زنان سنجيده می‎شود. احساس «حقارت» ناشی از تجاوز جنسی در مردان بيشتر اوقات حقارتی است ناشی از «افول» به درجه «مفعوليت»! يعنی جايگاهی كه جامعه مردسالار، ما زنان را در رابطه جنسی (مفعوليت) قرار می‎دهد. يعنی در مسئله تجاوز جنسی به مردان، موضوع نگران‎كننده و فاجعه‎آميز برای جامعه و خود تجاوزديده عمدتا آن است كه مرد تجاوزديده، در اين رابطه از عرش «والای» فاعليت پايين كشيده می‎شود. در حقيقت اين عدول از مقام فاعليت به مفعوليت ـ يعنی از «مردانگی» به «زنانگی» ـ است كه عمدتا حس تحقير و فاجعه را در مردان تجاوزديده ايجاد می‎كند و ضربه روحی به آنان وارد می‎كند. در واقع «زنانگی» و «مفعول بودن» در رابطه جنسی، مقولاتی به هم تنيده شده و ضدارزش تلقی می‎شود. و مردانی نيز كه به اين رتبه تنزل يابند احساس فاجعه يا حقارت می‎كنند.
وگرنه آيا تا به حال شنيده‎ايد كه بگويند زنی به مردی تجاوز كرده است؟ (شايد در كشورهای ديگر چنين مسائلی مطرح شده باشد اما لااقل در ايران می‎توان گفت چنين تلقی وجود ندارد) چراكه در رابطه با تجاوز زن به مرد، مرد می‎تواند فاعليت خود را حفظ كند و در اغلب موارد وقتی مرد بتواند «فاعليت» خود را حفظ كند احساس تجاوز هم نمی‎كند. ببينيد تا چه حد احساسات ما می‎تواند تحت تاثير نگاه و فرهنگ جنسيتی ما باشد. مردی كه از سوی زنی مورد تجاوز قرار می‎گيرد، حتا ممكن است از اين تجاوز خوشحال هم بشود و شايد در مورد آن لاف و گزاف هم بگويد و اصلا احساس تجاوز نكند. اما همان مرد اگر از سوی مرد ديگری مورد تجاوز قرار گيرد، ديگر نمی‎تواند زندگی عادی خود را ادامه بدهد و شايد آن را فاجعه‎ای در تمام عمرش تلقی كند.
بنابراين وقتی ابعاد قضيه را بشكافيم می‎توانيم مشاهده كنيم كه همه‎ امور بازمی‎گردد به نوع احساسی كه خود ما زنان نسبت به روابط و مسائل دور و اطراف خود داريم. احساسات‎مان نيز معمولا ساخته ارزش‎های اجتماعی (عمدتا مردانه) است. می‎خواهم بگويم كه ارزش‎های حاكم بر تجاوز جنسی چه در مرد و چه در زن، می‎تواند متاثر از ارزش‎های حاكم جنسيتی در جامعه باشد.
به‎هرحال همين ارزش‎هاست كه باعث می‎شود زنی كه باور كرده است بايد در برابر شوهرش تمكين كند، وقتی شوهرش به او تجاوز می‎كند، احساس نمی‎كند تجاوزی صورت گرفته و حتا اگر حس ناخوشايندی داشته باشد، آن حس، حس تجاوز جنسی نيست چرا كه حس وظيفه‎شناسی در برابر شوهر بر آن غلبه كرده است. برپايه همين ارزش‎های تحميلی است كه جامعه مردسالار قرن‎هاست كه سرپای خود ايستاده است. با همين ارزش‎هاست كه ما می‎پذيريم زندگی‎مان ناگوار نيست. همه ما با زنانی روبه‎رو شده‎ايم كه می‎گويند چه فرقی بين زن و مرد وجود دارد همه تحت ظلم‎اند؟ آن‎ها با اين حرف، قصدشان صرفا تخطئه ما فمينيست‎ها نيست بلكه به‎راستی احساس ظلم نمی‎كنند، احساسی كه ارزش‎های مردانه برای‎شان ساخته‎ است. با خط‎كش اين ارزش‎هاست كه ما كيفيت واقعه‎ای را می‎سنجيم و آن را يا فاجعه يا مسئله‎ای بی‎اهميت می‎دانيم. مثلا اين ارزش‎های فمينيستی است كه باعث می‎شود زنی را كه كتك می‎خورد تشويق كنيم جلوی اين سركوب بايستد درحالی‎كه مادرش، او را به خانه شوهر بازمی‎گرداند و می‎گويد تحمل كن. آن مادر به‎راستی فاجعه را در طلاق دخترش می‎بيند و نه در كتك خوردن او و نه حتا در تجاوز جنسی كه هر شب از طرف شوهر به دخترش صورت می‎گيرد. بنابراين عمق هر فاجعه‎ای دقيقا به نگاه ما، طرز تلقی ما و ارزش‎هايی كه حمل می‎كنيم بستگی تام دارد. اگر برای تجاوز جنسی جايگاهی قائل شويم كه هم سطح يا از كشته شدن بدتر باشد، آن‎گاه است كه تجاوز جنسی می‎تواند عملا ما را به خودكشی سوق دهد يا حداقل آن را به فاجعه تمام عمرمان بدل سازد.
اما چرا «تجاوز به زنان نماد آشكار تسلط ارزش‎ها و انگاره‎های مردسالارانه بر جامعه است»؟ زيرا تجاوز جنسی نمادی است نشان‎دهنده اين كه زن موجودی جنسی است. اما آيا هيچ انديشيده‎ايم كه وقتی خود ما زنان تجاوز جنسی را بدين‎گونه هولناك و حتا همطراز مرگ قلمداد می‎كنيم، در واقع جنسيت زن را بر زندگی و حيات او برتری داده‎ايم؟ در ثانی اگر تجاوز جنسی را ناگوارتر از كشته شدن بدانيم، و تجاوز جنسی به زندانی سياسی را فاجعه‎آميزتر از تجاوز به حيات و زندگی او قلمداد كنيم، مطمئن باشيم كه اين سكوت‎ها در برابر طرح مسئله تجاوز جنسی شكسته نخواهد شد ـ اگر می‎گوييد در مورد زهرا كاظمی اين‎طور نبود، خيلی ساده می‎گويم چون او ديگر كشته شده بود.
از سوی ديگر، ارزش‎های مشترك بين شكنجه‎گر و فرد مورد شكنجه (زندانی سياسی) می‎تواند به ابزاری روانی برای آزار و صدمه فرد زندانی تبديل شود. به هر ميزان كه ارزش‎های فرد مورد شكنجه با شكنجه‎گرش فاصله داشته باشد، شكنجه‎گر كمتر قادر خواهد بود تا به لحاظ روانی او را مورد آزار و تحقير قرار دهد. اگر فرد مورد شكنجه، تجاوز جنسی را مانند كابل و قپونی، شكنجه‎ای جسمانی بداند، شكنجه‎گر نمی‎تواند تجاوز جنسی را مستمسكی روانی برای مرعوب كردن زندانی به‎كار گيرد. به لحاظ روانی و روحی آن‎چه ما را مرعوب می‎كند اموری هستند كه ما برای آن ارزش قائليم و شكنجه‎گر اتفاقا از همين ارزش‎ها و باورها برای مرعوب كردن‎مان استفاده می‎كند. از طرف ديگر دولت‎ها برای مرعوب كردن كل جامعه نيز از ارزش‎های مشترك بين خود و جامعه بهره می‎برند. در واقع با استفاده از اين ارزش‎ها و باورهای مشترك است كه زندانبانان می‎توانند از حربه «منكراتی» استفاده كنند و اين نوع حربه‎ها، كارايی پيدا كند. (پاورقی: همين‎جاست كه تفاوت در بين تعريف سياست در احزاب سياسی سنتی با گروه‎های فمينيستی آشكارتر می‎شود. احزاب سياسی معمولا با همان گفتمان قدرت و همان ابزارها و ارزش‎های قدرت و حاكميت، سعی در جدايی بين حكومت و مردم دارند تا بتوانند قدرت سياسی را به‎دست گيرند. درحالی‎كه بسياری از گروه‎های فمينيستی درصددند تا ارزش‎های مردم و جامعه را از ارزش‎های حاكمان و قدرتمداران دور سازند و از اين طريق نه به قدرت بلكه به برابری قدرت بين افراد دست يابند.)
هم از همين‎رو به نظر می‎رسد شكستن حرمت‎ها و دوری از ارزش‎های زندانبانان و خالی كردن محتوای تهديدهای‎شان در مورد تجاوز جنسی به زندانی، موثرترين كاری است كه می‎توان انجام داد. درحالی كه شايد با طرح اين صورت مسئله كه تجاوز جنسی بدتر از كشتن است، به نوعی به تقدس‎بخشيدن به جنسيت خودمان كمك می‎كنيم، تقدسی كه ما زنان را ضربه‎پذيرتر می‎سازد. شايد بالاخره يك روز لازم شود كه حرمت تجاوز جنسی كه قرن‎ها تا بدين حد در جامعه ما حاكم است بشكنيم تا مانند بقيه خشونت‎ها بتوان آن را لااقل به زبان آورد و در موردش بحث كرد تا نهايتا بتوان برای از بين بردنش تلاش كرد. شايد ما زنان بايد از هر آنچه ما را شكننده‎تر می‎سازد خود را رها سازيم. سايه سنگين و نفس‎گير تجاوز جنسی و ترس از آن، كل هستی اجتماعی ما زنان را متاثر ساخته است، چراكه در ناخودآگاه بسياری از زنان اين ترس سبب می‎شود تا از خير بسياری از آرزوهايی كه در سر می‎پرورانند بگذرند تا جسم خود را دست نخورده به زير خاك ببرند. شايد برای مبارزه با اين تركه‎ی انضباطی كه جامعه مردسالار در بالای سر ما قرار داده، بايد آن را دور بزنيم و از محتوای فاجعه‎آميز و هول‎انگيزش تهی كنيم تا ديگر تهديدی بدين وحشتناكی برای ما نباشد.


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster