صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

داد نــامـه/ ژيلا مساعد

شکم هفت کوه پاره شد
زهدان چهار دريا سترون
لبان درختان
بنفش ماند
و ريشه هاي ديوانه در زير خاک
خود را از اسارت هم
رها کردند
پرده گوش سنگ پاره شد
درختان ديو انه کر شدند
انسان جايي براي تدفين خويش نمي يابد

لباس تن من
در خياط خانه ي کدام آسمان
دوخته شد
چه تنگ است
چه تنگ است
چه تنگ است
تنفس عشق
در اين لباس چه سخت است

چرا پوست مرا کوچک تر از روحم بافتي
چرا براي اقيانو س قلبم
خط پاياني نکشيدي
چرا شهوت کوه را مهارکردي
اما مرا تشنه عشق زاييدي

وقتي که ماه قاعده شد
و قطره هاي خون
بر زبان درخشنده آبشار ها چکيد
مردان خشمگين در غاري جمع شدند
تا منشور ابدي ناموس را بنويسند
چرا گوش هايم آنقدر حساس نبود
تا صدايشان را بشنوم

پوست بالشم هر شب
با اصوات کهن پاره مي شود
و در خوابهايم پيامبري
با صورت بزک کرده
به دنبال پسران چهارده ساله مي دود
و پرده پنجرهاش
شليته سرخابي زني است
که مي خواست قديسه بماند

اطاق افيون
اطاق افيون
بر منقل هاي عشرت
خم شده اند مرداني که
شيرازه ي عشق را پاشيده مي خواهند
زنان گره ي قالي هاي نيمه بافته را
از خشم به دندان مي جوند

خانه در دود غوطه ور است
مردان کوچک
در کنج حيا ط
به مرغا ن زنده تجاوز مي کنند
وضو مي گيرند
و نمازشان را بر شليته ي سرخ فاحشه ها مي خوانند
من از پنجرهام مي بينم

قر آن بخوانيد
قر آن بخوانيد
بر مزار عدالت
بر مزار عشق
بر مزار انسان
وقتي دختر نه سا له
در حجله آموزش شهوت مي بيند
مرد پير دعايي مي خواند
بر آلت خويش فوت مي کند
و نطفه ي مرگ
شب را تاريکتر مي سازد

در خو ابگاه هاي شيخان عرب
خواهران کوچک من
هم کنيزند
و هم هم خوابه
اسکندر خجسته
دست در دست رکسانه
از کوچه هاي شهر شوش با افتخار مي گذرد
خواهرانم را نفروشيد
ما گرسنه ي عدالت بوديم
فقط همين.

لباس تا کرده ي مادرانم
درصندوق هاي قديمي
هنوز منتظر عشق اند
مردان حجره هاي مقدس
در تاريکي جلق مي زنند
و سپس در رو شنايي
توبه مي کنند
توبه مي کنند
توبه مي کنند

قرآن بخو انيد
قر آن بخوانيد
بر مزار شرف
بر قبور عاشقا ن قديمي
النگوي طلاي زنان بيوه
در صندوقچه ي شيخ چه مي کند

بوي ترياک مي آيد
کودک گرسنه اي
که شيشه ي دوايش
در بازار حقه معامله مي شود
در خواب مي ميرد

دختران کوچک کال
گس
نارس
در تختخواب شيخ
از ترس به خود مي شاشند 


قرآن بخوانيد
بر مزار عشق
بر مزار شرف
تصوير داروين زير نشيمنگا ه شيخ چه مي کند
اسکناس هايي که بوي نفت مي دهند
لاي پستان زن قاضي شرع
از چه خبر مي دهد

کاش پو ست تن من
به وسعت روحم بود
اين خدايي که آيه هايش بر دواير شهو ت مي چرخند
در کدام آسمان پنهان شده
که با چشمان بسته
پيامبر مي گزيند

اين خدايي که به سوي تن من
سنگ مي اندازد
چرا هر شب
خو اب پستانهاي مرا مي بيند
چر ا مغز پيامبرانش را
از انديشه ي جسم من رها نمي سازد

در کوچه هاي لجن
نئون ها بي رونقند
خواهران کوچکم رابه شيخان عرب نفروشيد
اي جانيان مستعرب
عبايتان بوي مرگ مي دهد
و چادر من به بال هايم تبديل مي شود

در کوچه هاي افغانستان
سگان خانگي
از گوشت انسان سير مي شوند
و ما هيگيران جنو ب
به جاي ماهي
دست و پاي برادران گم شده خويش را
صيد مي کنند

کاش يزدگرد ياغي بود
کاش مي دانستيم در آن کتا ب
چه وعده داده بودند
چرا گوش هايم نشنيدند
چرا صداي بابک و سهروردي را نشنيدم
چرا درب خانه را
به روي جانيان سياهپوش
باز کردم
معجون خواب او را

چه کسي در پياله ي آبم ريخت
چه خواب بلند موحشي

امروز با بوي تعفن تو
بيدار شده ام
مي شنوي
امروز
با بوي تعفن کلام تو
قانون تو

کتاب تو

بيدار شدم

هشدار

که بيداري ام ابديست .

گوتنبرگ سوئد.
*
شعر بالا از مجموعه ي "سرخ جامه اي که منم"

گرفته شد ه است.



2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster