صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

حاشيه اي که متن را در خود کشيد / پروين اردلان

تريبون فمينيستي ايران

مارس (2004/1382) يکي از تصاویر سه بعدي تاريخ ما بود. ابتدا يک تصوير است اما وقتي عميق تر نگاه کنيم تصاوير عوض مي شوند و بعد پيدا مي کنند. تصوير 8 مارس آنجاست. تصويري که به يمن يک تصميم ناگهاني و لغو مجوز به ضد خود بدل شد و حرکت ديگري از حضور پررنگ زنان مقاوم در برابر «به حاشيه رانده شدن» را به اثبات رساند و اکنون ما فمينيست ها در تحليل اين ماجرا به متن ظاهري آن توجه مي کنيم و نه به حاشيه اي که متن را در خود کشيد. که اگر چنين نبود به جاي تحليل يک «پيروزي» به «مقصر سازي» روي نمي آورديم و مانند روال هميشگي لغو شدن ها, واهمه رفتن را به جان نمي خريديم و مي گذاشتيم آنان که هميشه مسئول توضيح دادن هستند توضیحات لازم خود را بدهند تا دست هاي خودمان را هم آلوده نسازيم؛ و علاوه بر اين خوشحالي مخالفان حقوق زنان را بر نمي انگيختيم که نقش مردان چند زنه را برايمان بازي کنند و خوشحال از دعواهاي مقصريابي ما از دم تيغ کنار روند. خوشبختانه تاريخ معاصر کم ندارد حکايت هايي را که طي آن دوستان هم هدف «ناخواسته» و به نام «نقد و بحث» با «بي‌حيثيت کردن» ديگر دوستان خود زمينه سرکوب آنان را فراهم کرده اند. متاسفانه از تکرار تاريخ نمي آموزيم.
ما که در مرکز فرهنگي زنان هميشه مي کوشيم کمي بيشتر از مرزهاي «ممکن» حرکت کنيم با باخبر شدن از لغو شفاهي مجوزمان تلاش کرديم صداي اعتراضمان را همانگونه که اعلام کرده بوديم رساتر فرياد کنيم و در عين حال از بروز خشونت در روز «اعتراض به خشونت» مانع شويم. تمام تلاشمان همين بود؛ منتها با روشي که خود اختيار کرديم, «خودي» برخاسته از پيچيدگي هاي درون جامعه و زندگی مان. موتور اين حرکت با تلاش تک تک برگزار کنندگان به راه افتاد و با تلاش شرکت کنندگان به ثمر رسيد و هر يک به فراخور نقشي که در اين پروسه يافت نقش خود را در اين اعتراض رسا بر سنگ تاريخ زنان ما حک کرد. جالب آنکه ما که در مرکز فرهنگي زنان همواره با نام و نشان و آدرس و تلفن و...همه چيزمان شناخته مي شويم به رغم تشويق هاي برخي از دوستان داخلي و خارجي, مورد نقد دوستان بي نام و نشان احتمالا داخلي (که حتي حاضر نيستند براي بيان دو جمله راديکال خود هزينه اي در حد اعلام نام واقعي خود بپردازند)و دوستان نام و نشان دار خارج کشوري که ناچار به خودسانسوري نيستند قرار گرفتيم و به : «درجا زدن, سکوت کردن, جاخالي کردن , بي اعتماد کردن و ضربه زدن به جنبش زنان و...:» متهم شديم.

خواستم من هم دلايل بياورم که چنين نبود و چنين نيست که بگويم مثلا اگر حتي يک بلندگوي سبزي فروشي هم داشتيم رفتن ما بي صدا جلوه نمي کرد يا بگويم مشکل ما تفاوت در «تعاريف» ما از واژه هايي چون اعتراض و سکوت و ... و «روش هايي» است که به کار مي گيريم. که بگويم کار جمعي با شورش هاي فردي تفاوت دارد. بگويم ما متناسب و البته کمي «فراتر از تناسب» با موقعيت و شرايطمان عمل مي کنيم و نمي توانيم نسخه هاي کليشه اي براي هر شرايطي را در هر موقعيتي پياده کنيم. بگويم فرق است بين اعتراض به خشونت در جامعه اي باز که در پي تظاهرات چند صد هزاري بي نياز از مجوز, رقص و پايکوبي اش هم برپا مي شود با جامعه اي که اعتراض به خشونتش برخوردي خشونت زا به همراه دارد و نگراني و دلهره يا شادي حاصل از يک حرکت است که در چشمان ما مي رقصد , ... اما نمي گويم.
اصلا مي پذيرم :
که ما «درجا زديم» و شجاعتمان را در جيبمان گذاشتيم و در برابر همه دوربين هايي که هيجان زده در چشمانمان زل زده بودند لرزيديم و اشک ريختيم و جيغ کشيديم که شطرنجي اش کن!...
نسبت به تهديدهاي تندي که ابراز مي داشتند, خم به ابرو مي آورديم ... و بر يکديگر تاختيم...
با مجوزي در دست از ترس سکوت کرديم تا مردم جمع شوند و بعد چون مجوزمان را داشت باد مي برد خودمان هم با باد رفتيم...
وقتي هم راديوهاي خارجي تماس گرفتند و خبر مي خواستند محکم و استوار و با آرامش خاطر حالشان را گرفتيم و گفتيم:« نه تنها هيچ خبري نشده است که در اينجا مردم به هم گل و صلح تقديم مي کنند و علاوه بر اين همه پلاکارد ها از شدت احترام به «زنان» در دست« ماموران» است»...
وقتي هم شوهران پنهان شده در پشت صحنه مان برافروخته به روي صحنه آمدند و با خجالت گفتند :« به ما مي گويند: اين زن ها يک مشت فاحشه هستند» از شرم به خود پيچيديم و هزاران سخن اخلاقي گفتيم که شوهرانمان باورمان کنند که پاک پاک هستيم و آبرو داريم و از جاي خود تکان نخورده ايم و حتي حصار ماموران را نشانشان داديم که شاهد بگيرندمان ...
وقتي هم پا به فرار گذاشتيم, هم بلندگو را قايم کرديم و هم رفتيم آن پشت مشت ها تا کتک خوردن مردم را ببينيم. و همه جا جار زديم که بسيجي ها و موتور سوارها آمدند و حمله کردند ,گرچه خودمان يک نفر را هم نديديم.اصلا هم نگفتيم ما مسئول هستيم و مي رويم , فکر کرديم مي گوييم بوديم و کتک خورديم...
وقتي هم داشتند هومن را مي زدند و مي بردند و کیفش را از جيبش در آوردند و داد زدند: «دزده, دزد...» ,و تنها سه دختر جوان با جيغ و فرياد مانع از بردن او مي شدند, ما هم مانند ديگر ناظران به تماشا نشستيم. و با مشت هاي گره کرده داد زديم: «جان من فداي خاک پاک ميهنم ...» و اصلا نديدم که زنان ديگر براي رهايي اين پسر با انواع و اقسام ماموران درجه يک و دو و سه و چهار...به جر و بحث نشسته اند. و باز هم نديديم زناني ديگر شعارهاي مربوط به زنان را سر مي دهند تا جاي خود را در اين آشفته بازار مشخص کنند...
بعد هم وقتي باور کرديم که بايد متولي مردم باشيم و رهبري آنان را به عهده بگيريم, بي اعتمادشان نکنيم و با هزاران مسئوليت «خود تعيين کرده» براي خودمان «شير زن»انه عمل کنيم و سينه هاي بي دفاعمان را سپر کنيم , ديديم اصلا سينه سپر نداريم! براي همين شديم ليدرهاي فراري. اشتباهمان اين بود که فکر مي کرديم درک از موقعيت و سازماندهي در يک پروسه جمعي برايمان مهم تر است تا تبدیل شدن به رهبراني سخنگو و تشکيل جمع هايي قائم به يک نفر و پاسخ گویی به شهرت طلبی های فردی مان, اشتباهمان این بود که فکر می کردیم حاصل اين سازماندهی, تقسيم کار بين برگزار کننده و شرکت کننده و گامي است برای رسیدن به همیاری و همبستگی بیشتر با هزینه ای کمتر. _البته با اين فرض که مسئله تمام شده باشد_ و مردم هم احتمالا همين اشتباه را کرده اند چون ماندند و آنان که فرار ما را ديدند به ما خسته نباشيد هم گفتند و تصميممان را به توصيه اي جدي تبديل کردند که برويم چرا که معتقد بودند از آن لحظه به بعد اعتراض شرکت کنندگان ادامه برگزاري مراسم روز جهاني زن است و باز هم شايد اشتباه کردند که برايمان نوشتند «با گرفتن مسئوليت اين تجمع باعث شديد که ديگر زنان حرف بزنند حتا اگر واقعا حرف نزدند ولي خيلي چيزها گفتند. و شما باعث شديد روز هشت مارس به نطفه اصلي آن(يعني روز اعتراض) بازگردد و حرکت زنان ايران يک گام بلند به جلو برود.» (به نقل از يکي از پيشنهادها)
حتي اگر هيچ هزينه اي براي شروع و ماندنمان نپردازيم ؛ حتي اگر کوچک ترين نقطه شروع اين جرکت باشيم, و حتي کوچک ترينش در پايان دادن به آن, حتي اگر تلاشمان براي پرداخت کمترين هزينه کمي ثمربخش باشد؛ و هزاران حتي ديگر ...آنچه مي ماند حرکتي است که به ثمر رسيد و در آن غروب دوشنبه طلوع کرد. و نشان داد که هريک به فراخور توان خود کنشگر بوديم و نه کنش پذير...
همبستگي اينجاست و بدينگونه عمل مي کند.







2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster