شركت كنندگان تجمع پارك لاله در جواب به فراخوان يك «تشكل فرهنگی» به محل تجمع آمده بودند نه به فراخوان يك «حزب سياسی». «مركز فرهنگی زنان» نه در اهداف خود و نه در هيچ كجای ديگر اعلام نكرده است كه حزبی سياسی است و هيچگاه ابراز نكرده كه خواهان كسب قدرت حكومتی است. ما برای سازماندهی و ارتقاء آگاهی خودمان و زنان اطرافمان تلاش میكنيم. مركز فرهنگی زنان خود را قيم و راهبر هيچ زن و مردی كه معتقد به اين راه است نمیداند چون ما حتا قيم و حافظ زندگی خودمان هم نمیتوانيم باشيم. ما واقعا كه هستيم جز يك گروه 20-30 نفره زنان با ديدگاههای مختلف و با هزاران مشكل خانوادگی و غيرخانوادگی. ما قهرمان نيستيم حتا قهرمان زندگی خودمان هم نيستيم: در روز تجمع پارك لاله يك نفر از ما مهمان دعوت كرده بود و غذايش را نيمه كاره رها كرده بود تا برگردد و غذايش را تمام كند. ديگری بچه 3 ساله خود را در نبود شوهر به مادرش سپرده بود، مادر پيری كه يكی بايد از خود او مواظبت میكرد، يكی دختر تازه زايمان كرده خود را كه در زمان زايمان به حال اغما رفته بود، تنها گذاشته بود تا بعد از مراسم برگردد و شير نوه اش را بدهد، يكی به تازگی در حمله دزدی موتورسوار سرش آنچنان ضربه خورده بود كه می هراسيد اگر يك ضربه ديگر به سرش بخورد ديگر نتواند به زندگی ادامه دهد. يكی فردای روز تجمع بايد اسباب كشی میكرد و تمام وسايل خانهاش را نيمه كاره و به رغم مخالفت شديد شوهرش در خانه رها كرده بود و آمده بود تا خيلی سريع برگردد و اسباب كشی را تمام كند. يكی با شوهرش اختلاف پيدا كرده و اتفاقا فردای روز مراسم بايد به دادگاه رجوع میكرد، يكی ديگر از بچهها دو دخترش را در خانه گذاشته بود و آنها بدون او نمیتوانند حتا برای خودشان غذا درست كنند ـ پدرشان هم كه متاسفانه مسئوليتی نمیگيرد ـ و مدام فرزندش در طول مراسم با موبايل او تماس میگرفت كه بچه كوچكتر گريه میكند و....
اين تصوير وضعيت ما 20-30 نفر برگزاركنندهای است كه متاسفانه عدهای از دوستان، از آنها توقع دارند كه قهرمان باشند ولی میبينيد كه حتا در زندگی شخصی خودشان هم قهرمان نيستند. ما يك مشت زن پرمسئله هستيم كه میخواهيم آرام و پيوسته آگاهی فمينيستی را در بين خود و ديگران گسترش دهيم. نبايد يادمان برود كه وقتی از زنان صحبت میكنيم از «خانواده» حرف میزنيم (چه خوب و چه بد) وقتی از زنان صحبت میكنيم يادمان باشد از مراقبت كننده و تيماردار و تغذيه كننده سخن میگوييم (اگر هم اينها بايد تغيير كند اما فعلا وضع اينطور است). اگرچه ما 20-30 نفر بخشی از زندگی خود را گذاشته ايم تا كارگاه آزار جنسی خانگی، كارگاه خشونت عليه زنان و سمينارهای مختلف برپا كنيم و يا بين انبوه مشكلات خود جهت اخذ مجوز برای برگزاری يك تجمع كوچك هر روز بايد بلند شويم به نيروی انتظامی برويم، به استانداری برويم، به اماكن برويم، به شهرداری برويم، به مسئولان پارك لاله مراجعه كنيم و.... و در آنجا هم با تهديد مواجه شويم كه هرگونه اغتشاشی را بايد پاسخگو باشيم و هر عملی كه از سوی جمعيت شركت كننده انجام دهد اين ما هستيم كه مسئول آن شناخته میشويم و بشنويم تبعات هولناك اين نافرمانی كه گريبان ما را خواهد گرفت. و البته به رغم همه اين تهديدها، ما همه را برگردن میگيريم و تعهد میدهيم.
گرچه ما در مركز فرهنگی زنان هرگز از يادمان نرفته است كه وقتی برای آزادی مهرانگيز كار و شهلا لاهيجی از زندان امضاء جمع میكرديم با چه برخوردهايی از طرف برخی همجنسانمان روبهرو شديم. ما يادمان نرفته است كه برخی از همين خانمها كه شعارهای بسيار راديكال در محافل خصوصی خود سر میدادند حتا حاضر نبودند اين نامه اعتراضی را برای كسانی كه سالها از حقوق زنان در ايران دفاع كرده اند و آن زمان در محبس بودند امضاء كنند و اگر هم امضاء میكردند جوری امضاء میكردند كه نام و نام خانوادگیشان مشخص نباشد. ما درك میكنيم كه چرا وقتی تلفن میزنيم كه برای تجمع بيايند بسياری از خانمها با تاكيد میپرسند كه آيا به راستی تجمع، مجوز دارد يا نه؟ ما متوجه هستيم كه متاسفانه هنوز هيچ سرودی كه منافع اكثر زنان را بازتاب دهد نداريم. و با اينكه میدانيم سرود ناسيوناليستی «ای ايران»، سرودی نيست كه تكرار آن در يك تجمع مستقل زنانه و به مناسبت 8 مارس روز جهانی زن (روز همبستگی بين المللی زنان) كاركرد مثبتی داشته باشد. ولی با كمال تاسف، چيزی برای جايگزينی آن نداريم. ما میدانيم كه وقتی حتا سرودی نداريم كه جايگزين «ای ايران» شود معلوم است جنبش زنان هنوز اول راه است و برای هزينه پرداختن، راه درازی در پيش داريم. اما يقين پيدا كردهايم كه گام به گام بايد پيش برويم و اگر به يكباره صد قدم پرش كنيم آن وقت پشت سرمان را كه نگاه كنيم هيچيك از زنان را نخواهيم ديد. آن هم زنانی مثل خودمان كه هزاران مشكل دارند. ما يادمان نرفته است سايه سنگين تفكر ناسيوناليستی چه ضرباتی به زنان زده است و ما ديگر حاضر نيستيم برای شعارهای ناسيوناليستی هزينه بپردازيم. مگر در يكصد و پنجاه سال گذشته آن بخش از تحولات اجتماعی كه ناسيوناليسم پرچمدارش بوده چيزی برای زنان به ارمغان آورده است؟ ما يادمان نرفته است كه ناسيوناليسم معمولا در بدن و جسم زنان تبلور میيابد و آنان هستند كه هميشه در بند شده اند تا پاسدار سمبل های ناسيوناليسم ملی يا مذهب دولتی باشند.
ما ديگر ياد گرفته ايم برای تخليه فشارهای متراكم شده و سركوب شده خود، از هر سرود يا شعاری، كوركورانه دنباله روی نكنيم. و ضمنا آموخته ايم كه از اين به بعد، مستقل و زنانه عمل كنيم يعنی قهرمان و راهبر نباشيم. ما يادگرفته ايم فريادمان را فقط برای يكروز نگذاريم بلكه آرام اما هميشه، حرف بزنيم. ما ياد گرفته ايم كه ايجاد تغييرات بنيادين به تداراكات بنيادين احتياج دارد. ما متوجه شده ايم هر حركت و تفكر، روش تازهای، وقتی كه نهادينه شود میتواند تحول ايجاد كند وگرنه يك جرقه ممكن است دلمان را شاد كند اما اگر مستمر نباشد و نهادينه نشود كاری از پيش نمیبرد. ما ياد گرفته ايم اگر میخواهيم 8 مارس را به خيابانها و فضاهای باز سوق دهيم و جنبه عمومی تری به آن بدهيم، نه آنكه با ايجاد درگيری در سالهای بعد آن را به عده ای خاص اختصاص دهيم. ما بايد حوصله به خرج دهيم و چند سالی با حركت آرام و صبورانه آن را نهادينه كنيم و نه آنكه به يكباره خشم مان را فرياد كنيم و بعد هم خاموش شويم يا خاموشمان كنند. ما در كنار هم و به تدريج در حال آموختن اين تجربه ها هستيم و ايمان يافتهايم كه میتوانيم در كنار زندگی خصوصیمان، زندگی اجتماعی هم داشته باشيم و حركتهای آرام مدنی را هم سازماندهی كنيم و گام به گام پيش برويم.
ما اينها را در تئوری و عمل به تدريج آموخته ايم. مثلا ما تاكنون نمیدانستيم در برابر لغو ناگهانی تجمعی كه چندين هفته تمام لحظات زندگیمان را وقف خود كرده است چه بايد بكنيم؟ اين درحالی بود كه فقط همان چند ساعت، فرصت داشتيم كه تصميم بگيريم. خب، ما در واقع هيچ پشتوانه تجربی منسجمی در اين نوع حركت مستقل زنانه و اين نوع از سازماندهی و تصميم گيری نداشتيم. همه تجاربمان محدود میشد به برگزاری سمينار، برگزاری كارگاههای آموزشی، چانه زنی با متوليان فرهنگسراها، يا چاپ سالنماهای زنانه، بولتنهای خبری، نشريات و فصلنامه زنانه و نظاير اين تجربه ها، اما وقتی در وضعيت بحرانی كه ناگهان بر ما آوار شده بود، قرار گرفتيم واقعا نمیدانستيم چه بايد بكنيم. با اطلاع از لغو تجمع، سه نظر مختلف بين ما برگزاركنندگان به وجود آمد: يك نظر معتقد بود كه دسته جمعی برويم استانداری و پشت درهای بسته، اعتراض خودمان را به لغو غيرقانونی اين تجمع ابراز كنيم. عده ديگری معتقد بودند كه با توجه به قدرت گرفتن محافظه كاران و شرايط بسته تری كه بر فضای سياسی حاكم شده، اين كارها بیفايده است چون مجوز ديگر لغو شده و كاری از دست ما ساخته نيست، و پيشنهاد میكردند كه خبر لغو تجمع را در سايت و روزنامه ها اعلام كنيم. ولی اكثريت، با اين استدلال كه در اين چند ساعت باقیمانده امكان خبررسانی به مردم را نداريم، پيشنهادشان اين بود كه برويم در پارك لاله حضور پيدا كنيم و برای مردم توضيح دهيم كه چرا تجمع لغو شده و اگر هيچكس هم نيايد لااقل خود ما، در آنجا، حضورمان را به عنوان همبستگی با زنان جهان اعلام كنيم. اما نظر مخالف اين تصميم اكثريت، استدلال میكرد كه خود اين حضور پيدا كردن هم از نظر نيروی انتظامی، جرم تلقی میشود اما اكثريت معتقد بود كه لغو ناگهانی تجمع آن هم فقط چند ساعت مانده به برگزاری مراسم، و عدم ابلاغ كتبی آن به مركز فرهنگی زنان، عملی غيرقانونی است نه حضور ما در پارك لاله. به هرحال تصويب شد كه همگی برويم در پارك و با هر تمهيدی هست تا ساعت 6 بعد از ظهر آنجا بمانيم ـ حتا اگر كتك هم بخوريم و از دوستانی كه مشكل جسمانی داشتند خواستيم كه با ما نيايند، اما آمدند ـ ما اميدوار بوديم با حضورمان، هم نيروی انتظامی را قانع كنيم، و هم به مردم خبر لغو ميتينگ را بدهيم. با اين تصميم ساعت 5/4 بعدازظهر به طور دسته جمعی به پارك لاله رفتيم. ولی به رغم تصورمان، در آنجا با انبوه نيروی انتظامی روبهرو شديم كه حتا نمیگذاشتند به محل آمفی تئاتر روباز (محل برگزاری تجمع) نزديك شويم. اين درحالی بود كه ما نيم ساعت زودتر از ساعت برگزاری، به پارك رفته بوديم. بههرحال به هر ضرب و زوری بود خودمان را به محوطه آمفی تئاتر رسانديم و همانجا روی زمين، نشستيم. حلقه محاصره نيروی انتظامی هم آنچنان منجسم و فشرده شده بود كه نه كسی میتوانست به ما ملحق شود و نه ما امكان میيافتيم با زنانی كه به تدريج به پارك میآيند تماس برقرار كنيم. فكر میكرديم كه محلی را كه قانونا حق برگزاری تجمع را در آن داريم تصرف كرده ايم و احساس پيروزی میكرديم. با اينكه آنها سعی میكردند هرطور شده ما را از محوطه آمفی تئاتر خارج كنند، و میگفتند شما میتوانيد دور حوضچه پارك لاله جمع شويد و آنجا بنشينيد، اما تجربه سال گذشته در مورد تغيير محل حتا به اندازه 100 متر دورتر و مشكلات ناشی از آن به ما آموخته بود كه ما مجوز اين محل (آمفی تئاتر) را برای برگزاری تجمع داريم و نه محل ديگر و تغيير در آن بیترديد مشكلات بيشتری را به همراه داشت. به هرحال در آن فضای خالی از مردم و تقريبا محاصره شده گير افتاده و به شدت درگير جر و بحثهای لفظی با نيروی انتظامی بوديم (كه گاهی آنقدر خشن میشد كه دلم میلرزيد گرچه ترسم را نشان نمیدادم). تاكيد مداوم نيروی انتظامی به «ترك موقعيت» بود يعنی میگفتند بايد بلند شويم و به خانه هایمان بازگرديم. ولی ما با لجبازی، روی زمين نشسته بوديم و همچنان مقاومت میكرديم. استدلالمان هم اين بود كه مانده ايم تا به مردمی كه به فراخوان ما میآيند بگوييم كه تجمع لغو شده است. با اين تمهيد آنقدر پايداری كرديم و حرف شنيدم و صبوری كرديم تا خوشبختانه، مردم به تدريج آمدند و هنگامیكه ديدند ما بست نشسته ايم، اطراف محوطه آمفی تئاتر اجتماع كردند. به هرحال همانطور كه از قبل تصميم گرفته بوديم، بايد تا ساعت 6 بعد از ظهر دوام میآورديم (يعنی يك ساعت و نيم آنجا میبوديم) و پس از آن همگی بايد بلند میشديم و روز جهانی زن را تبريك میگفتيم و اعلام میكرديم كه مجوز را لغو كردهاند و ديگر برای حضور در آنجا موردی وجود ندارد. در اين لحظات كه از يك سو هوا رو به تاريكی میرفت و جمعيت نيز با مشاهده تحرك بيشتر نيروی انتظامی و ازدياد نيروهای لباس شخصی به هيجان آمده بود، و از سوی ديگر، زمزمه خواندن سرود ناسيوناليستی آغاز شده بود يعنی احتمال درگيری شديد و بگير و ببند تدارك ديده میشد، ما در آن وسط مانده بوديم كه آيا بايد به همان تصميم جمعی مان عمل كنيم يا اينكه با توجه به شرايط ملتهب و جديد كه پيشبينی نكرده بوديم، پاسخ دهيم؟ البته خود ما هم هيجان زده شده بوديم. در عين حال هم نمیتوانستيم تصميم جديدی اتخاذ كنيم يعنی واقعا مغزمان هم كار نمیكرد. شايد آن يك ساعت و نيم كلنجار رفتن با نيروی انتظامی، شايد هم بی تجربگی مان، شايد هم فشار دو سه هفته اخير و كم خوابیها و افسردگیهای جسمی و عصبی، شايد هم ترس و اضطرابی كه با تهديدهای مكرر به جانمان رخنه كرده بود و لحظه به لحظه هم بيشتر میشد مجموعا باعث شده بود نتوانيم دوباره فكر كنيم و تصميم تازه ای بگيريم. در ثانی فكر میكرديم اگر همگی با هم بلند شويم، بقيه مردم نيز همه بايكديگر از پارك خارج خواهند شد و چون همه با هم هستند نمیتوانند مشكلی برای شركت كنندگان پيش بياورند. از سويی فكر میكرديم اگر بمانيم، ماندن ما ممكن است باعث درگيری شود. خلاصه هرچه بود طبق تصميم قبلی حركت كرديم و با تبريك گفتن اين روز و اينكه تجمع ديگر به اتمام رسيده (چون مجوز هم لغو شده) آمفی تئاتر را ترك كرديم. تعدادی از بچه های مركز فرهنگی كه ديرتر آمده بودند ماندند تا اگر باز هم جمعيت بود خواهش كنند كه بروند تا زد و خوردی پيش نيايد. ما فكر میكرديم كه اگر هر اتفاقی بيافتد نيروهای بيشتری از زنان را از دست میدهيم و با ايجاد درگيری و تشنج گرچه تعداد اندكی از كسانی را كه به درگيریهای شديد و احساسی تمايل داشته باشند به دست میآوريم، اما زنهايی را كه مثل خودمان با صبوری دنبال آگاه سازی هستند از دست خواهيم داد. به هرحال بعد از اينكه از سوی نيروی انتظامی گفته شد كه میتوان سخنرانی كرد، فيروزه مهاجر به جايگاه رفت و اعلام كرد كه تجمع از نظر مركز فرهنگی زنان تمام شده و با توجه به تاريكی هوا، نبود بلندگو، و نيروهای رو به تزايد لباس شخصیها، خواهش كرد كه ديگر به خانه هایشان باز گردند. اين گروه از بچه های مركز فرهنگی زنان نيز بعد از اين كار به محل قرارمان آمدند. در همان زمانی كه دور هم جمع شده بوديم خبر رسيد كه دوستان جوان دانشجویمان دستگير شده اند و مجددا تمامی اين گروه «ام المسائل» به پارك لاله برگشتيم و از آنجا نيز تا پاسی از شب در خيابانها از اين كلانتری به آن كلانتری مراجعه كرديم تا سرانجام از حضور آنان در ستاد فرماندهی مطلع شديم.
اين بود ماجرايی كه بر ما زنان معمولی اين كشور گذشت، زنهايی كه افراد انقلابی حرفه ای و حتا حرفه ای سياسی هم نيستند. ما فقط يك عده زن هستيم كه برای احقاق حقوق مشروع خودمان ـ آن هم در حد بضاعت ـ تلاش میكنيم. به خصوص كه وقتی دقت میكنيم، میبينيم تعدادمان خيلی كم است و همين تعداد اندك نيز با چه مشكلاتی، تربيت فمينيستی يافتهايم پس چرا بايد به اين زودی همينها هم از بين بروند. از خودم میپرسم آيا حركت مستقل جمعی و نوپای زنان كه در شكل و محتوای دمكراتيك اش، از همين ابتدای شروع، باعث همبستگی نيروهای مختلف اجتماعی شده (و اين را میتوانيم حتا از دعوت شدگان برای سخنرانی، كه از گروهها وجريانات مختلف فكری هستند متوجه شويم) آيا نمیتواند حس مسئوليت بيشتر ما را جهت حفظ و تداوم آن برانگيزد؟ آيا ما به عنوان برگزاركنندگان اين تجمع قانونی، مجاز بوديم برای تخليه روانی خودمان و خالی شدن دل پر دردمان، يا مثلا برای مطرح شدنمان، با طرح شعارهای افراطی و ايجاد درگيری، به اين حركت پلوراليستی، كه میتواند در آينده، سنگ بنای اتحاد بسياری از نيروهای اجتماعی باشد، صدمه بزنيم؟
از طرفی، ما به خوبی قدر جوانهايی كه برای حقوق زنان تلاش میكنند میدانيم و درك میكنيم كه اتفاقا نيروی مخالف ما هم، آنهايی را كه بهطور مداوم و پيوسته برای حقوق زنان در سطح جامعه و بهطور علنی تلاش كرده اند میشناسند و از قضا برای نيروی مدافع نظم موجود، آن دسته از جوانهايی مسئله ساز هستند كه هميشه و پيوسته حرف زدهاند و برای مسائل زنان تلاش كردهاند و نه كسانی كه سالی يكبار فقط در روز جهانی زن حركتی انجام میدهند. يعنی میخواهم بگويم كه ما قدر هومن ها (كاظميان)، كاوه ها (مظفری) و ارشادها (عليجانی) را میشناسيم و میدانيم چنين مردان جديدی آنقدر اندكاند كه حيفمان میآيد آنها را به اين زودی از دست بدهيم، ما قدر «هانا»ها و «تارا»ها و «شهرزاد»ها را به خوبی میدانيم، چون ما مادريم، چون ما آنها را نه عضوی از انجمن، بلكه عضو خانواده مان میدانيم (ما مرد نيستيم). در عين حال اين را نيز میدانيم كه انسانها بر اساس شرايطشان و تحت فشار، ممكن است حتا تغيير موضع دهند و اصلا با يك بازداشت و فشار به اين نتيجه برسند كه اساسا برای چی بايد كارهای اجتماعی بكنند؟ ما میدانيم وجود دختران جوانی كه برای حقوق زنان تلاش میكنند يا يك وكيل زن كه شجاعانه به نقد قوانين موجود میپردازد، در بين صدها وكيل خاموش، چقدر غنيمت است و تا اين حركتش به تفكر و باوری ريشهدار تبديل شود و به بخشی جدايیناپذير از زندگی روزمرهاش تبديل شود راه درازی بايد بپيمايد و حركتهای زيادی بايد انجام دهد كه با يك بازداشت و تحمل زندان انفرادی در اوايل كارش ممكن است به «كژراهه» بيفتد و حتا از يادآوری همان كارها و زحمات صادقانهای كه انجام داده «توبه» كند. ما يادمان نرفته است كه در طول همين تاريخ معاصر كشور، در فضاهای هيجانی، اين اتفاقات چه بسيار افتاده است و هزينه هايی پرداخته شده كه جبران ناپذير است. ما میدانيم وقتی يك ساعت و نيم در مركز تجمع پارك لاله ايستاده ايم و مقاومت كردهايم و از نيروی انتظامی می شنيدم كه «الان جولان بدهيد اما بعدا بايد جواب پس بدهيد» به معنی پذيرش مسئوليت سنگينی است كه حتا بار آن بيش از ظرفيت ماست يعنی بيش از ميزان كاری است كه انجام داده ايم و ما به اندازه كافی حتا برای تحمل اين مسئوليت (و مجازات احتمالی) آماده نشده ايم. به هرحال ما اين روش زنانه را برای مبارزه خود برگزيديم و در حقيقت حد و اندازه مان به همين ميزانی است كه انجام داده ايم يعنی ما در مقابل خشونت، آرام مینشينيم و وقتی نمیگذارند حرف بزنيم حرف نمیزنيم، ولی با سكوتمان يا با روشهای ديگر اعتراض میكنيم. اگر از ما امضاء گرفتند و تعهد كرده ايم شعار ندهيم، خب نمیدهيم، البته قبل و بعدش اعتراض میكنيم كه چرا نمیگذارند اما وقتی آدرس خانه هایمان را میگيرند، تلفنهایمان را يادداشت میكنند و حتا موبايل شوهرانمان را میدانند ديگر اگر قرار است شعار ندهيم نمیدهيم. ما ياد گرفته ايم بی نام و نشان و بدون تقبل مسئوليت، شعارهای تند و صريح نگوييم، اما حتا با گرفتن مسئوليت نيز تا حد توان و ظرفيتمان سخن میگوييم. ما ياد گرفته ايم كه در فضای آرام و با كار مداوم و هميشگی میتوان چارچوبهای تنگ قانونی را باز كرد و نه با فريادهای لحظه ای كه لاجرم به سكوت ما انجامد و بس.
ما در مركز فرهنگی زنان ياد گرفته ايم به تناسب برآيند توانايی جمعمان كه به باور من، بازتاب و برآيند توانايی و سطح مبارزه زنان در كل جامعه است حركت كنيم. ما حد توانايیمان همينقدر است كه توانستيم مراسم روز جهانی زن را از سال 1378 كه در پستوی خانه ها برگزار میشد با همكاری ديگر زنان به سالنها و مراكز عمومی بكشانيم يعنی طلسم عدم برگزاری اين روز را در بيرون از خانه ها بشكنيم. پس از سه سال تداوم اين كار كه برگزاری 8 مارس در بيرون ازخانه ها نهادينه شد و گسترش اميدواركنندهای پيدا كرد از سال گذشته سعی كرديم حتا آن را به خيابانها بياوريم يعنی از فضای بسته سالنها نيز بيرون بكشيم. در نتيجه، سال گذشته هم مراسم 8 مارس را در همين فضای باز پارك لاله برگزار كرديم و امسال نيز میخواستيم اين روند را تداوم بخشيم و نهادينه سازيم (كاری كه هر تشكل فرهنگی انجام میدهد). ما حدمان اين بوده است، ما حدمان برگزاری سمينارها و كارگاه های آموزشی در برخی شهرستانها است. ظرفيت ما ايجاد كتابخانه تخصصی برای زنان است، ظرفيت ما طرح مسئله است. اما جنبش زنان در ايران اصولا نمیتواند به حد و ظرفيت ناچيز يك گروه از زنان مثل مركز فرهنگی زنان محدود شود. اين جنبش متمركز نيست و نمیتواند باشد. انديشه و جنبش فمينيستی در سرشت خود با تمركزگرايی و سانتراليسم، تضاد و چالش دارد زيرا حركت زنان به اجبار، چندمركزی و پلوراليستی است. زيرا نه يك حزب و تشكيلات سياسی بلكه يك جنبش باز اجتماعی است. مثلا اگر گروهی، تصميم گرفت و كاری را كرد و تا انتهای ظرفيتاش پيش رفت، گروه ديگر میتواند آن را ادامه دهد، اين روش زنانهای است كه ما در جنبش زنان میتوانيم ياد بگيريم. ما در راديكال بودن و هرچه تندتر شعار دادن، مسابقه نگذاشته ايم و در حد ظرفيت و باورهایمان پيش میرويم و حركت میكنيم و اميدوارم ديگران هم صادقانه به اندازه ظرفيت و حرفهایشان عمل كنند كه در اين ميان، جنبش اجتماعی زنان و خواسته های به حق زنان بتواند از مجموعه همه اين تلاشها متحقق شود، چرا كه به نظر میرسد انقلاب در شيوه زندگی است كه هدف اصلی جنبش زنان است.
سخن آخر، براساس شرايط فعلی میتوان پيش بينی كرد كه سال آينده برای برگزاری مراسم 8 مارس در فضای باز، به مركز فرهنگی زنان (اگر تا آن موقع مركزی مانده باشد) احتمالا مجوز نخواهند داد. از اينرو اميدوارم كه ديگر زنان حقطلب كه انرژی و توان و شجاعتشان قطعا از ما بيشتر است، از همين حالا به فكر برگزاری اين مراسم در فضای باز (حالا در پارك يا هرجای ديگر) باشند تا اين حركت، استمرار يابد كه استمرار در هر حركتی تاثيرگذارترين عامل در تعميق آن است.