صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

از تجربه ای زنانه در پارک لاله تهران / نوشين احمدي خراساني

شركت‎ كنندگان تجمع پارك لاله در جواب به فراخوان يك «تشكل فرهنگی» به محل تجمع آمده بودند نه به فراخوان يك «حزب سياسی». «مركز فرهنگی زنان» نه در اهداف خود و نه در هيچ ‎كجای ديگر اعلام نكرده است كه حزبی سياسی است و هيچ‎گاه ابراز نكرده كه خواهان كسب قدرت حكومتی است. ما برای سازماندهی و ارتقاء آگاهی خودمان و زنان اطراف‎مان تلاش می‌كنيم. مركز فرهنگی زنان خود را قيم و راهبر هيچ زن و مردی كه معتقد به اين راه است نمی‎داند چون ما حتا قيم و حافظ زندگی خودمان هم نمی‎توانيم باشيم. ما واقعا كه هستيم جز يك گروه 20-30 نفره زنان با ديدگاه‎های مختلف و با هزاران مشكل خانوادگی و غيرخانوادگی. ما قهرمان نيستيم حتا قهرمان زندگی خودمان هم نيستيم: در روز تجمع پارك لاله يك نفر از ما مهمان دعوت كرده بود و غذايش را نيمه ‎كاره رها كرده بود تا برگردد و غذايش را تمام كند. ديگری بچه 3 ساله خود را در نبود شوهر به مادرش سپرده بود، مادر پيری كه يكی بايد از خود او مواظبت می‎كرد، يكی دختر تازه زايمان كرده خود را كه در زمان زايمان به حال اغما رفته بود، تنها گذاشته بود تا بعد از مراسم برگردد و شير نوه ‎اش را بدهد، يكی به تازگی در حمله دزدی موتورسوار سرش آنچنان ضربه خورده بود كه می‎ هراسيد اگر يك ضربه ديگر به سرش بخورد ديگر نتواند به زندگی ادامه دهد. يكی فردای روز تجمع بايد اسباب‎ كشی می‎كرد و تمام وسايل خانه‎اش را نيمه كاره و به ‎رغم مخالفت شديد شوهرش در خانه رها كرده بود و آمده بود تا خيلی سريع برگردد و اسباب ‎كشی را تمام كند. يكی با شوهرش اختلاف پيدا كرده و اتفاقا فردای روز مراسم بايد به دادگاه رجوع می‎كرد، يكی ديگر از بچه‎ها دو دخترش را در خانه گذاشته بود و آن‎ها بدون او نمی‎توانند حتا برای خودشان غذا درست كنند ـ پدرشان هم كه متاسفانه مسئوليتی نمی‎گيرد ـ و مدام فرزندش در طول مراسم با موبايل او تماس می‎گرفت كه بچه كوچك‎تر گريه می‎كند و....
اين تصوير وضعيت ما 20-30 نفر برگزاركننده‎ای است كه متاسفانه عده‎ای از دوستان، از آن‎ها توقع دارند كه قهرمان باشند ولی می‎بينيد كه حتا در زندگی شخصی خودشان هم قهرمان نيستند. ما يك مشت زن پرمسئله هستيم كه می‎خواهيم آرام و پيوسته آگاهی فمينيستی را در بين خود و ديگران گسترش دهيم. نبايد يادمان برود كه وقتی از زنان صحبت می‎كنيم از «خانواده‎» حرف می‎زنيم (چه خوب و چه بد) وقتی از زنان صحبت می‎كنيم يادمان باشد از مراقبت‎ كننده و تيماردار و تغذيه‎ كننده سخن می‎گوييم (اگر هم اين‎ها بايد تغيير كند اما فعلا وضع اين‎طور است). اگرچه ما 20-30 نفر بخشی از زندگی خود را گذاشته‎ ايم تا كارگاه آزار جنسی خانگی، كارگاه خشونت عليه زنان و سمينارهای مختلف برپا كنيم و يا بين انبوه مشكلات خود جهت اخذ مجوز برای برگزاری يك تجمع كوچك هر روز بايد بلند شويم به نيروی انتظامی برويم، به استانداری برويم، به اماكن برويم، به شهرداری برويم، به مسئولان پارك لاله مراجعه كنيم و.... و در آن‎جا هم با تهديد مواجه شويم كه هرگونه اغتشاشی را بايد پاسخگو باشيم و هر عملی كه از سوی جمعيت شركت‎ كننده انجام دهد اين ما هستيم كه مسئول آن شناخته می‎شويم و بشنويم تبعات هولناك اين نافرمانی كه گريبان ما را خواهد گرفت. و البته به رغم همه اين تهديدها، ما همه را برگردن می‎گيريم و تعهد می‎دهيم.
گرچه ما در مركز فرهنگی زنان هرگز از يادمان نرفته است كه وقتی برای آزادی مهرانگيز كار و شهلا لاهيجی از زندان امضاء جمع می‎كرديم با چه برخوردهايی از طرف برخی هم‎جنسان‎مان روبه‎رو شديم. ما يادمان نرفته است كه برخی از همين خانم‎ها كه شعارهای بسيار راديكال در محافل خصوصی خود سر می‎دادند حتا حاضر نبودند اين نامه اعتراضی را برای كسانی كه سال‎ها از حقوق زنان در ايران دفاع كرده‎ اند و آن زمان در محبس بودند امضاء كنند و اگر هم امضاء می‎كردند جوری امضاء می‎كردند كه نام و نام خانوادگی‎شان مشخص نباشد. ما درك می‎كنيم كه چرا وقتی تلفن می‎زنيم كه برای تجمع بيايند بسياری از خانم‎ها با تاكيد می‎پرسند كه آيا به راستی تجمع، مجوز دارد يا نه؟ ما متوجه هستيم كه متاسفانه هنوز هيچ سرودی كه منافع اكثر زنان را بازتاب دهد نداريم. و با اين‎كه می‎دانيم سرود ناسيوناليستی «ای ايران»، سرودی نيست كه تكرار آن در يك تجمع مستقل زنانه و به مناسبت 8 مارس روز جهانی زن (روز همبستگی بين‎ المللی زنان) كاركرد مثبتی داشته باشد. ولی با كمال تاسف، چيزی برای جايگزينی آن نداريم. ما می‎دانيم كه وقتی حتا سرودی نداريم كه جايگزين «ای ايران» شود معلوم است جنبش زنان هنوز اول راه است و برای هزينه پرداختن، راه درازی در پيش داريم. اما يقين پيدا كرده‎ايم كه گام به گام بايد پيش برويم و اگر به يك‎باره صد قدم پرش كنيم آن وقت پشت سرمان را كه نگاه كنيم هيچ‎يك از زنان را نخواهيم ديد. آن هم زنانی مثل خودمان كه هزاران مشكل دارند. ما يادمان نرفته است سايه سنگين تفكر ناسيوناليستی چه ضرباتی به زنان زده است و ما ديگر حاضر نيستيم برای شعارهای ناسيوناليستی هزينه بپردازيم. مگر در يكصد و پنجاه سال گذشته آن بخش از تحولات اجتماعی كه ناسيوناليسم پرچمدارش بوده چيزی برای زنان به ارمغان آورده است؟ ما يادمان نرفته است كه ناسيوناليسم معمولا در بدن و جسم زنان تبلور می‎يابد و آنان هستند كه هميشه در بند شده‎ اند تا پاسدار سمبل ‎های ناسيوناليسم ملی يا مذهب دولتی باشند.
ما ديگر ياد گرفته ‎ايم برای تخليه فشارهای متراكم شده و سركوب‎ شده خود، از هر سرود يا شعاری، كوركورانه دنباله‎ روی نكنيم. و ضمنا آموخته ‎ايم كه از اين به بعد، مستقل و زنانه عمل كنيم يعنی قهرمان و راهبر نباشيم. ما يادگرفته‎ ايم فريادمان را فقط برای يك‎روز نگذاريم بلكه آرام اما هميشه، حرف بزنيم. ما ياد گرفته ايم كه ايجاد تغييرات بنيادين به تداراكات بنيادين احتياج دارد. ما متوجه شده‎ ايم هر حركت و تفكر، روش تازه‎ای، وقتی كه نهادينه شود می‎تواند تحول ايجاد كند وگرنه يك جرقه ممكن است دل‎مان را شاد كند اما اگر مستمر نباشد و نهادينه نشود كاری از پيش نمی‎برد. ما ياد گرفته‎ ايم اگر می‎خواهيم 8 مارس را به خيابان‎ها و فضاهای باز سوق دهيم و جنبه عمومی ‎تری به آن بدهيم، نه آن‎كه با ايجاد درگيری در سال‎های بعد آن را به عده ‎ای خاص اختصاص دهيم. ما بايد حوصله به خرج دهيم و چند سالی با حركت آرام و صبورانه آن را نهادينه كنيم و نه آن‎كه به يك‎باره خشم‎ مان را فرياد كنيم و بعد هم خاموش شويم يا خاموش‎مان كنند. ما در كنار هم و به ‎تدريج در حال آموختن اين تجربه ‎ها هستيم و ايمان يافته‎ايم كه می‎توانيم در كنار زندگی خصوصی‎مان، زندگی اجتماعی هم داشته باشيم و حركت‎های آرام مدنی را هم سازمان‎دهی كنيم و گام به گام پيش برويم.
ما اين‎ها را در تئوری و عمل به‎ تدريج آموخته‎ ايم. مثلا ما تاكنون نمی‎دانستيم در برابر لغو ناگهانی تجمعی كه چندين هفته تمام لحظات زندگی‎مان را وقف خود كرده است چه بايد بكنيم؟ اين درحالی‎ بود كه فقط همان چند ساعت، فرصت داشتيم كه تصميم بگيريم. خب، ما در واقع هيچ پشتوانه تجربی منسجمی در اين نوع حركت مستقل زنانه و اين نوع از سازماندهی و تصميم‎ گيری نداشتيم. همه تجارب‎مان محدود می‎شد به برگزاری سمينار، برگزاری كارگاه‎های آموزشی، چانه ‎زنی با متوليان فرهنگسراها، يا چاپ سالنماهای زنانه، بولتن‎های خبری، نشريات و فصل‎نامه زنانه و نظاير اين تجربه‎ ها، اما وقتی در وضعيت‎ بحرانی كه ناگهان بر ما آوار شده بود، قرار گرفتيم واقعا نمی‎دانستيم چه بايد بكنيم. با اطلاع از لغو تجمع، سه نظر مختلف بين ما برگزاركنندگان به وجود آمد: يك نظر معتقد بود كه دسته جمعی برويم استانداری و پشت درهای بسته، اعتراض خودمان را به لغو غيرقانونی اين تجمع ابراز كنيم. عده ديگری معتقد بودند كه با توجه به قدرت گرفتن محافظه‎ كاران و شرايط بسته ‎تری كه بر فضای سياسی حاكم شده، اين كارها بی‎فايده است چون مجوز ديگر لغو شده و كاری از دست ما ساخته نيست، و پيشنهاد می‎كردند كه خبر لغو تجمع را در سايت و روزنامه ‎ها اعلام كنيم. ولی اكثريت، با اين استدلال كه در اين چند ساعت باقی‎مانده امكان خبررسانی به مردم را نداريم، پيشنهادشان اين بود كه برويم در پارك لاله حضور پيدا كنيم و برای مردم توضيح دهيم كه چرا تجمع لغو شده و اگر هيچ‎كس هم نيايد لااقل خود ما، در آن‎جا، حضورمان را به عنوان همبستگی با زنان جهان اعلام كنيم. اما نظر مخالف اين تصميم اكثريت، استدلال می‎كرد كه خود اين حضور پيدا كردن هم از نظر نيروی انتظامی، جرم تلقی می‎شود اما اكثريت معتقد بود كه لغو ناگهانی تجمع آن هم فقط چند ساعت مانده به برگزاری مراسم، و عدم ابلاغ كتبی آن به مركز فرهنگی زنان، عملی غيرقانونی است نه حضور ما در پارك لاله. به هرحال تصويب شد كه همگی برويم در پارك و با هر تمهيدی هست تا ساعت 6 بعد از ظهر آن‎جا بمانيم ـ حتا اگر كتك هم بخوريم و از دوستانی كه مشكل جسمانی داشتند خواستيم كه با ما نيايند، اما آمدند ـ ما اميدوار بوديم با حضورمان، هم نيروی انتظامی را قانع كنيم، و هم به مردم خبر لغو ميتينگ را بدهيم. با اين تصميم ساعت 5/4 بعدازظهر به طور دسته‎ جمعی به پارك لاله رفتيم. ولی به ‎رغم تصورمان، در آن‎جا با انبوه نيروی انتظامی روبه‎رو شديم كه حتا نمی‎گذاشتند به محل آمفی‎ تئاتر روباز (محل برگزاری تجمع) نزديك شويم. اين درحالی‎ بود كه ما نيم ساعت زودتر از ساعت برگزاری، به پارك رفته بوديم. به‎هرحال به هر ضرب و زوری بود خودمان را به محوطه آمفی تئاتر رسانديم و همان‎جا روی زمين، نشستيم. حلقه محاصره نيروی انتظامی هم آن‎چنان منجسم و فشرده شده بود كه نه كسی می‎توانست به ما ملحق شود و نه ما امكان می‎يافتيم با زنانی كه به تدريج به پارك می‎آيند تماس برقرار كنيم. فكر می‎كرديم كه محلی را كه قانونا حق برگزاری تجمع را در آن داريم تصرف كرده ‎ايم و احساس پيروزی می‎كرديم. با اين‎كه آن‎ها سعی می‎كردند هرطور شده ما را از محوطه آمفی‎ تئاتر خارج كنند، و می‎گفتند شما می‎توانيد دور حوضچه پارك لاله جمع شويد و آن‎جا بنشينيد، اما تجربه سال گذشته در مورد تغيير محل حتا به اندازه 100 متر دورتر و مشكلات ناشی از آن به ما آموخته بود كه ما مجوز اين محل (آمفی ‎تئاتر) را برای برگزاری تجمع داريم و نه محل ديگر و تغيير در آن بی‎ترديد مشكلات بيشتری را به همراه داشت. به ‎هرحال در آن فضای خالی از مردم و تقريبا محاصره شده گير افتاده و به ‎شدت درگير جر و بحث‎های لفظی با نيروی انتظامی بوديم (كه گاهی آن‎قدر خشن می‎شد كه دلم می‎لرزيد گرچه ترسم را نشان نمی‎دادم). تاكيد مداوم نيروی انتظامی به «ترك موقعيت» بود يعنی می‎گفتند بايد بلند شويم و به خانه ‎های‎مان بازگرديم. ولی ما با لجبازی، روی زمين نشسته بوديم و هم‎چنان مقاومت می‎كرديم. استدلال‎مان هم اين بود كه مانده‎ ايم تا به مردمی كه به فراخوان ما می‎آيند بگوييم كه تجمع لغو شده است. با اين تمهيد آن‎قدر پايداری كرديم و حرف شنيدم و صبوری كرديم تا خوشبختانه، مردم به تدريج آمدند و هنگامی‎كه ديدند ما بست نشسته‎ ايم، اطراف محوطه آمفی‎ تئاتر اجتماع كردند. به هرحال همان‎طور كه از قبل تصميم گرفته بوديم، بايد تا ساعت 6 بعد از ظهر دوام می‎آورديم (يعنی يك ساعت و نيم آن‎جا می‎بوديم) و پس از آن همگی بايد بلند می‎شديم و روز جهانی زن را تبريك می‎گفتيم و اعلام می‎كرديم كه مجوز را لغو كرده‎اند و ديگر برای حضور در آن‎جا موردی وجود ندارد. در اين لحظات كه از يك سو هوا رو به تاريكی می‎رفت و جمعيت نيز با مشاهده تحرك بيشتر نيروی انتظامی و ازدياد نيروهای لباس شخصی به هيجان آمده بود، و از سوی ديگر، زمزمه خواندن سرود ناسيوناليستی آغاز شده بود يعنی احتمال درگيری شديد و بگير و ببند تدارك ديده می‎شد، ما در آن وسط مانده بوديم كه آيا بايد به همان تصميم جمعی‎ مان عمل كنيم يا اين‎كه با توجه به شرايط ملتهب و جديد كه پيش‎بينی نكرده بوديم، پاسخ دهيم؟ البته خود ما هم هيجان زده شده بوديم. در عين حال هم نمی‎توانستيم تصميم جديدی اتخاذ كنيم يعنی واقعا مغزمان هم كار نمی‎كرد. شايد آن يك ساعت و نيم كلنجار رفتن با نيروی انتظامی، شايد هم بی‎ تجربگی‎ مان، شايد هم فشار دو سه هفته اخير و كم‎ خوابی‎ها و افسردگی‎های جسمی و عصبی، شايد هم ترس و اضطرابی كه با تهديدهای مكرر به جان‎مان رخنه كرده بود و لحظه به لحظه هم بيشتر می‎شد مجموعا باعث شده بود نتوانيم دوباره فكر كنيم و تصميم تازه ‎ای بگيريم. در ثانی فكر می‎كرديم اگر همگی با هم بلند شويم، بقيه مردم نيز همه بايكديگر از پارك خارج خواهند شد و چون همه با هم هستند نمی‎توانند مشكلی برای شركت‎ كنندگان پيش بياورند. از سويی فكر می‎كرديم اگر بمانيم، ماندن ما ممكن است باعث درگيری شود. خلاصه هرچه بود طبق تصميم قبلی حركت كرديم و با تبريك گفتن اين روز و اين‎كه تجمع ديگر به اتمام رسيده (چون مجوز هم لغو شده) آمفی‎ تئاتر را ترك كرديم. تعدادی از بچه‎ های مركز فرهنگی كه ديرتر آمده بودند ماندند تا اگر باز هم جمعيت بود خواهش كنند كه بروند تا زد و خوردی پيش نيايد. ما فكر می‎كرديم كه اگر هر اتفاقی بيافتد نيروهای بيشتری از زنان را از دست می‎دهيم و با ايجاد درگيری و تشنج گرچه تعداد اندكی از كسانی را كه به درگيری‎های شديد و احساسی تمايل داشته باشند به ‎دست می‎آوريم، اما زن‎هايی را كه مثل خودمان با صبوری دنبال آگاه ‎سازی هستند از دست خواهيم داد. به‎ هرحال بعد از اين‎كه از سوی نيروی انتظامی گفته شد كه می‎توان سخنرانی كرد، فيروزه مهاجر به جايگاه رفت و اعلام كرد كه تجمع از نظر مركز فرهنگی زنان تمام شده و با توجه به تاريكی هوا، نبود بلندگو، و نيروهای رو به تزايد لباس شخصی‎ها، خواهش كرد كه ديگر به خانه‎ های‎شان باز گردند. اين گروه از بچه‎ های مركز فرهنگی زنان نيز بعد از اين كار به محل قرارمان آمدند. در همان زمانی كه دور هم جمع شده بوديم خبر رسيد كه دوستان جوان دانشجوی‎مان دستگير شده‎ اند و مجددا تمامی اين گروه «ام ‎المسائل» به پارك لاله برگشتيم و از آن‎جا نيز تا پاسی از شب در خيابان‎ها از اين كلانتری به آن كلانتری مراجعه كرديم تا سرانجام از حضور آنان در ستاد فرماندهی مطلع شديم.
اين بود ماجرايی كه بر ما زنان معمولی اين كشور گذشت، زن‎هايی كه افراد انقلابی حرفه ‎ای و حتا حرفه ‎ای سياسی هم نيستند. ما فقط يك عده زن هستيم كه برای احقاق حقوق مشروع خودمان ـ آن هم در حد بضاعت ـ تلاش می‎كنيم. به خصوص كه وقتی دقت می‎كنيم، می‎بينيم تعدادمان خيلی كم است و همين تعداد اندك نيز با چه مشكلاتی، تربيت فمينيستی يافته‎ايم پس چرا بايد به اين زودی همين‎ها هم از بين بروند. از خودم می‎پرسم آيا حركت مستقل جمعی و نوپای زنان كه در شكل و محتوای دمكراتيك‎ اش، از همين ابتدای شروع، باعث همبستگی نيروهای مختلف اجتماعی شده (و اين را می‎توانيم حتا از دعوت شدگان برای سخنرانی، كه از گروه‎ها وجريانات مختلف فكری هستند متوجه شويم) آيا نمی‎تواند حس مسئوليت بيشتر ما را جهت حفظ و تداوم آن برانگيزد؟ آيا ما به عنوان برگزاركنندگان اين تجمع قانونی، مجاز بوديم برای تخليه روانی خودمان و خالی شدن دل پر دردمان، يا مثلا برای مطرح شدن‎مان، با طرح شعارهای افراطی و ايجاد درگيری، به اين حركت پلوراليستی، كه می‎تواند در آينده، سنگ بنای اتحاد بسياری از نيروهای اجتماعی باشد، صدمه بزنيم؟
از طرفی، ما به خوبی قدر جوان‎هايی كه برای حقوق زنان تلاش می‎كنند می‎دانيم و درك می‎كنيم كه اتفاقا نيروی مخالف ما هم، آن‎هايی را كه به‎طور مداوم و پيوسته برای حقوق زنان در سطح جامعه و به‎طور علنی تلاش كرد‎ه ‎اند می‎شناسند و از قضا برای نيروی مدافع نظم موجود، آن دسته از جوان‎هايی مسئله ‎ساز هستند كه هميشه و پيوسته حرف زده‎اند و برای مسائل زنان تلاش كرده‎اند و نه كسانی كه سالی يك‎بار فقط در روز جهانی زن حركتی انجام می‎دهند. يعنی می‎خواهم بگويم كه ما قدر هومن ‎ها (كاظميان)، كاوه‎ ها (مظفری) و ارشادها (عليجانی) را می‎شناسيم و می‎دانيم چنين مردان جديدی آنقدر اندك‎اند كه حيف‎مان می‎آيد آن‎ها را به اين زودی از دست بدهيم، ما قدر «هانا»ها و «تارا»ها و «شهرزاد»ها را به‎ خوبی می‎دانيم، چون ما مادريم، چون ما آن‎ها را نه عضوی از انجمن، بلكه عضو خانواده‎ مان می‎دانيم (ما مرد نيستيم). در عين‎ حال اين را نيز می‎دانيم كه انسان‎ها بر اساس شرايط‎شان و تحت فشار، ممكن است حتا تغيير موضع دهند و اصلا با يك بازداشت و فشار به اين نتيجه برسند كه اساسا برای چی بايد كارهای اجتماعی بكنند؟ ما می‎دانيم وجود دختران جوانی كه برای حقوق زنان تلاش می‎كنند يا يك وكيل زن كه شجاعانه به نقد قوانين موجود می‎پردازد، در بين صدها وكيل خاموش، چقدر غنيمت است و تا اين حركتش به تفكر و باوری ريشه‎دار تبديل شود و به بخشی جدايی‎ناپذير از زندگی‎ روزمره‎اش تبديل شود راه درازی بايد بپيمايد و حركت‎های زيادی بايد انجام دهد كه با يك بازداشت و تحمل زندان انفرادی در اوايل كارش ممكن است به «كژراهه» بيفتد و حتا از يادآوری همان كارها و زحمات صادقانه‎ای كه انجام داده «توبه» كند. ما يادمان نرفته است كه در طول همين تاريخ معاصر كشور، در فضاهای هيجانی، اين اتفاقات چه بسيار افتاده است و هزينه ‎هايی پرداخته شده كه جبران‎ ناپذير است. ما می‎دانيم وقتی يك ساعت و نيم در مركز تجمع پارك لاله ايستاده ‎ايم و مقاومت كرده‎ايم و از نيروی انتظامی می‎ شنيدم كه «الان جولان بدهيد اما بعدا بايد جواب پس بدهيد» به معنی پذيرش مسئوليت سنگينی است كه حتا بار آن بيش از ظرفيت ماست يعنی بيش از ميزان كاری است كه انجام داده ‎ايم و ما به اندازه كافی حتا برای تحمل اين مسئوليت (و مجازات احتمالی) آماده نشده‎ ايم. به ‎هرحال ما اين روش زنانه را برای مبارزه خود برگزيديم و در حقيقت حد و اندازه‎ مان به همين ميزانی است كه انجام داده ‎ايم يعنی ما در مقابل خشونت، آرام می‎نشينيم و وقتی نمی‎گذارند حرف بزنيم حرف نمی‎زنيم، ولی با سكوت‎مان يا با روش‎های ديگر اعتراض می‎كنيم. اگر از ما امضاء گرفتند و تعهد كرده ‎ايم شعار ندهيم، خب نمی‎دهيم، البته قبل و بعدش اعتراض می‎كنيم كه چرا نمی‎گذارند اما وقتی آدرس‎ خانه‎ های‎مان را می‎گيرند، تلفن‎های‎مان را يادداشت می‎كنند و حتا موبايل‎ شوهران‎مان را می‎دانند ديگر اگر قرار است شعار ندهيم نمی‎دهيم. ما ياد گرفته ‎ايم بی ‎نام و نشان و بدون تقبل مسئوليت، شعارهای تند و صريح نگوييم، اما حتا با گرفتن مسئوليت نيز تا حد توان‎ و ظرفيت‎مان سخن می‎گوييم. ما ياد گرفته ‎ايم كه در فضای آرام و با كار مداوم و هميشگی می‎توان چارچوب‎های تنگ قانونی را باز كرد و نه با فريادهای لحظه ‎ای كه لاجرم به سكوت ما انجامد و بس.
ما در مركز فرهنگی زنان ياد گرفته ‎ايم به تناسب برآيند توانايی‎ جمع‎مان كه به باور من، بازتاب و برآيند توانايی و سطح مبارزه زنان در كل جامعه است حركت كنيم. ما حد توانايی‎مان همين‎قدر است كه توانستيم مراسم روز جهانی زن را از سال 1378 كه در پستوی خانه ‎ها برگزار می‎شد با همكاری ديگر زنان به سالن‎ها و مراكز عمومی بكشانيم يعنی طلسم عدم برگزاری اين روز را در بيرون از خانه‎ ها بشكنيم. پس از سه سال تداوم اين كار كه برگزاری 8 مارس در بيرون ازخانه ‎ها نهادينه شد و گسترش اميدواركننده‎ای پيدا كرد از سال گذشته سعی كرديم حتا آن را به خيابان‎ها بياوريم يعنی از فضای بسته سالن‎ها نيز بيرون بكشيم. در نتيجه، سال گذشته هم مراسم 8 مارس را در همين فضای باز پارك لاله برگزار كرديم و امسال نيز می‎خواستيم اين روند را تداوم بخشيم و نهادينه سازيم (كاری كه هر تشكل فرهنگی انجام می‎دهد). ما حدمان اين بوده است، ما حدمان برگزاری سمينارها و كارگاه ‎های آموزشی در برخی شهرستان‎ها است. ظرفيت ما ايجاد كتابخانه تخصصی برای زنان است، ظرفيت ما طرح مسئله است. اما جنبش زنان در ايران اصولا نمی‎تواند به حد و ظرفيت ناچيز يك گروه از زنان مثل مركز فرهنگی زنان محدود شود. اين جنبش متمركز نيست و نمی‎تواند باشد. انديشه و جنبش فمينيستی در سرشت خود با تمركزگرايی و سانتراليسم، تضاد و چالش دارد زيرا حركت زنان به اجبار، چندمركزی و پلوراليستی است. زيرا نه يك حزب و تشكيلات سياسی بلكه يك جنبش باز اجتماعی است. مثلا اگر گروهی، تصميم گرفت و كاری را كرد و تا انتهای ظرفيت‎اش پيش رفت، گروه ديگر می‎تواند آن را ادامه دهد، اين روش زنانه‎ای است كه ما در جنبش زنان می‎توانيم ياد بگيريم. ما در راديكال بودن و هرچه تندتر شعار دادن، مسابقه نگذاشته‎ ايم و در حد ظرفيت و باورهای‎مان پيش می‎رويم و حركت می‎كنيم و اميدوارم ديگران هم صادقانه به اندازه ظرفيت و حرف‎های‎شان عمل كنند كه در اين ميان، جنبش اجتماعی زنان و خواسته‎ های به حق زنان بتواند از مجموعه همه اين‎ تلاش‎ها متحقق شود، چرا كه به ‎نظر می‎رسد انقلاب در شيوه زندگی است كه هدف اصلی جنبش زنان است.
سخن آخر، براساس شرايط فعلی می‎توان پيش ‎بينی كرد كه سال آينده برای برگزاری مراسم 8 مارس در فضای باز، به مركز فرهنگی زنان (اگر تا آن موقع مركزی مانده باشد) احتمالا مجوز نخواهند داد. از اين‎رو اميدوارم كه ديگر زنان حق‎طلب كه انرژی و توان و شجاعت‎شان قطعا از ما بيشتر است، از همين حالا به فكر برگزاری اين مراسم در فضای باز (حالا در پارك يا هرجای ديگر) باشند تا اين حركت، استمرار يابد كه استمرار در هر حركتی تاثيرگذارترين عامل در تعميق آن است.







2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster