صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

جنبش فمينيستي چه ميگويد / ناهيد نصرت

سه شنبه ١۹ اسفند ١٣٨٢ – ۹ مارس ٢٠٠۴
باز هشت مارس آمد که باز ما زنان شاهد تعارفهاي هميشگي شويم. در خارج از کشور، خانمهايي هم هستند که هر سال آستينها را بالا ميزنند و جشن هشت مارس راه مياندازند که در آن قصه تکراري خوانده شود. چخوف در داستاني نوشته بود: دختران شهرستاني فکر ميکردند که رقص را بايد از کنار بخاري شروع کرد. زماني که ميخواستند برقصند. از هر کجاي سالن که بودند خود را به کنار بخاري ميرساندند. تصور بسياري از زنان ما از هشت مارس درسهايي است که از جنبش سوسيال دمکراسي گرفته شده است. در حاليکه جنبش سوسيال دموکراتيک هر چند براي حقوق برابر قانوني زنان هم مبارزه کرده، ولي نه هرگز به مبارزه مستقل زنان باور داشته و نه ادعايش را کرده است. (1)
چون در ترجمه به زبان فارسي واژه فمينيسم گاهاً با جنبش زنان يکي گرفته ميشود. در حاليکه فمينيسم که در پروسه رشد جنبش زنان بوجود امده است، کيفتي اساسا متفاوت از مبارزه زنان قبل از فمينيسم دارد و از انجايي که در کشاکش مبارزه براي دموکراسي مسائل زنان (اينبار محترمانه) به کنار رانده ميشود (2) و ضرورت تاکيد بر جنبش مستقل زنان در ايران همچنان احساس ميشود. در متن زير کوشيده ام. روند مختصري از شکل گيري فمينيسم و تفاوت اساسي آن با مبارزات زنان قبل از فمينيسم را توضيح دهم.
طلايه هاي فمينيسم از سال 1966 و از ايتاليا اغاز شد. در اين سال يک گروه فمينيستي اولين سند خود را تحت عنوان مانيفست گروه دما منتشر کردند. دما به ايتاليايي کوتاه شده ًاتوريته زدايي از پدر سالاري ً است. در سالهاي بعد نوشته هاي ديگري از اين گروه انتشار يافتند، تحت عنوانهاي: مسائل زنان (1967)، مردانگي ارزشي حاکم (1968)، در جستجوي هويت مستقل. اين نوشته ها اعتراض زنان به جامعه بودند. نوشته ها نه تنها جامعه مردانه بلکه گروههاي زناني را هم مخاطب قرار ميدادند که ميکوشيدند در چهار چوب ارزش هاي موجود حقوق برابر براي زنان را درخواست کنند. انها مطرح ميکردند که اين مسايل نميتوانند اجتماعي تلقي شوند تا زمانيکه زنان عملآ در جامعه نه فاعل بلکه مفعول در نظر گرفته ميشوند. در اين بحث ها فمينيست ها بدنبال هويت يابي و زآيش ارزش هاي نو بودند. ارزش هايي که زن ناگزير نباشد در قالبهاي مردانه هويت پيدا کند و يا به نقش قديمي معين شده براي زن بازگردد. در اين نوشته ها کوشش ميشد واژه هايي مانند جنسيت، مادري، زنانگي که تا آن زمان از نگاه مرد سالارانه تعريف شده بود از جانب زنان مجددا تعريف شود. براي شکل گيري اين تعاريف کوشش ميشد که فضا براي زناني که تا به آن روز در اجتماع نظري ابراز نکرده بودند ايجاد شود. براي اين منظور مجله اي از جانب فمينيست ها منتشر ميشد به نام ًسوتوزپورا ً که هر مطلبي از زنان را بدون ارزش گذاري چاپ ميکرد. در سال 1970 در ميلان و رم مانيفست ديگري از گروههاي فمينيستي منتشر شد تحت عنوان ًما براي هگل سوت ميکشيم ً . بحثي که در آن مطرح کرده بودند اين بود که ً مردها هميشه بعنوان نماينده بشريت حرف زده اند. حال ما زنان دوباره همه چيز را تعريف ميکنيم. مرد آن مدلي نيست که زن بايد خود را با آن تطبيق دهد. زن نبايد در رابطه با مرد سنجيده شود. زن ديگري در برابر مرد است همانطور که مرد ديگري در برابر زن است. ً آنها يکساني دو جنس را رد ميکردند و ميگفتند که ًسياست يکي دانستن زن و مرد مانوري است که زنان را بيشتر برده ميکند و راه را براي رهايي زن از بين ميبرد. رهايي زن در اين نيست که زندگي مانند مرد را برگزيند. زن بايد بتواند که هستي و روح خود را با زبان خود و به مفهوم خود بيان کند. زن با حفظ هويت متفاوت خواهان برابري با مرد است. يکسان بودن يک پرنسيب حقوقي است که مخرج مشترکي است که همه انسانها را در يک سطح قرار ميدهد. که از حقوق برابر برخوردار شوند ولي تفاوت يک پرنسيب وجودي است که به هستي و تفکر زن و مرد بر ميگردد، به تجربه شان از زندگي، به خواستهايشان، به آمادگيشان در تغيير، به مفهومي که آنان در حال و آينده و با وجود و توليد خود به بشريت ميبخشند. تفاوت بين زن و مرد در واقع تفاوت اساسي در انسان بودن است. انساني که نه با ويژگي هاي مردانه، بلکه با ويژگي هاي هر دو جنس بايد تعريف شود. ً
البته اين بحث همچنان از بحث هاي روز است. مثلاً خانم ژنويوفرس فيلسوف و مورخ فرانسوي که محور پژوهشهاي او برداشتهاي رايج از اختلاف دو جنس و جنبهء سياسي برابري زن و مرد است در اين زمينه مينويسد: برابري يک مسئله مرکزي در انديشه فمينيستي است. اين مسئله در واقع بيانگر اصلي ايده ها و آمالهاي فمينيستي در نقد تسلط مردانه و خواست يک تعادل پاياپاي ميان مردان و زنان است. خانم ژنويوفرس مقوله برابري را مقوله اي سياسي ميداند در حاليکه موضوع تفاوت جنسي را نشات گرفته از يک تلاش علمي- فلسفي مي بيند. او معتقد است که طرح ً تفاوت ً بين دو جنس وقتي باعث توجيه ً نابرابري ً بين آن دو ميشود که از جنبه سياسي به آن نگاه شود. چرا که بازشناسي تفاوتهاي جنسي در دموکراسي يک خطر محسوب ميشود. در ديدگاه سياسي ضامن برابري، هويت يکسان است و به طور ناگزير از تفاوتهاي جنسي ايده هيرارشي استنباط ميشود. وي مي نويسد که در صورت کاربست درست ً تفاوت ً در خواهيم يافت که چگونه ايده ً برابري ً بدون توجه به ً تفاوت ً کارکردي ويران کننده خواهد يافت. خانم ژنويوفرس مينويسد که زنان اساسا با تکيه بر تفاوت با مردان بايد بدنبال برابري باشند.
بحث ً تفاوت ً از بحث هاي کليدي در جنبش فمينيستي بود. فمينيستهايي مانند مري دالي و ديلي اسپندر تا به آنجا پيش رفتند، که خشونت را جزو طبيعت مرد ميديدند و به برتري جنسي زنان باور داشتند. ديگر فمينيستها بر اين نظر بودند که احساس مردانگي در طول سالها و از طريق نهادهاي اجتماعي در عميقترين ناخودآگاه انسان (مرد) ريشه ميگيرد و تبديل به طبيعت دوم او ميشود. آنها نقش خانواده و اجتماع را در دادن نقش مردانه و زنانه، تربيت دو گانه دختر و پسر (دور نگه داشتن پسر از عواطف انساني و دور نگه داشتن دختر از امور منطقي) را ازعلل شکل گيري ًمردً و ًزن ً ميدانستند. اين دسته از فمينيستها در عين طرح تفاوت بين دو جنس، به برتري جنسي زن باور نداشتند. (3)
در زمينه ً تفاوت ً خانم کارلا لونس بر اين نظر بود که ًمرد مفهوم زندگي را فراسوي زندگي و گاه برخلاف زندگي جستجو ميکند. در حاليکه براي زن مفهوم زندگي و خود زندگي دائما با هم تلاقي ميکنند. فلسفه پدر سالار کوشيد که زن را ايماننس و مرد را ترانسندنس تعريف کند. (ايماننس به اين مفهوم که در درون مرزها ميماند. و تراندندنس به اين مفهوم که مرزها را ميشکند و فراتر ميرود.) فلسفه ميکوشد بي قدرت بودن زن را در جامعه با اين خصوصيات در زن توجيه کند. در حاليکه تلاش زنان براي گريختن از مرزهاي تعيين شده را نميبيند. ً او از زنها ميخواهد که در برابر اين استدلال هر چه بيشتر از محدوده ها فراتر روند. اين سلسله بحث ها تلاشي بود براي تبادل خودآگاهي زنان، تکوين هويت زن، ايجاد ارتباطي بين جسم و روح زن که در طول تاريخ مرد سالار خود را از خود بيگانه ميپنداشت. تلاشي براي عبور از مرزي که طبيعت و اجتماع براي زن تعيين کرده بود. از اينجا جنبش فمينيستي حرکت سياسي اش را در تشکيل گروههاي ً تجربه فردي ً ادامه داد. اين شکل از کار از سال 1970 در امريکا و ايتاليا شروع شد و در سطح اروپا گسترش پيدا کرد. در اين گروهها زنان که نياز به فضاي تنفسي خالي از تفکر مردانه داشتند، ميکوشيدند که آزادانه در مورد تجاربشان صحبت کنند و عللي که آنها را در چهارچوب نگه ميدارد را بشناسند.
ً رشد خود اگاهي ً مسئله محوري اين گروههاي زنانه بود که بسرعت در کشور هاي صنعتي شکل گرفتند و افزوده شدند. برابري حقوق اجتماعي همچنان دست نايافته بود و شکل گيري اين گروههاي کوچک هم شکل جديدي از سازماندهي بود. اين گروهها بسرعت افزوده ميشدند و در فکر تبديل به يک سازمان بزرگتر شدن نبودند. دو علت اساسي براي آن بود، از طرفي وجود اين گروهها به نوعي انعکاس وجود اقشار متفاوت در جنبش زنان بود و از طرف ديگر بسياري از زنان کار در گروههاي کوچک را ترجيح ميدادند. نه شکل سازمانهاي بزرگ (مرکزيت و هيرارشي) و نه چگونگي دموکراسي در انها را نميپذيرفتند. اين شکل از سازماندهي را مناسب خود نميدانستند و اين را سياست خود ميدانستند. هر چند اين گروههاي کوچک مانند يک سازمان بزرگ در نظر سازمانهاي مردانه اهميت داده نميشدند ولي در رشد خود آگاهي زنان و رشد جنبش زنان و تحقق خواست هاي زنان نقش بزرگي بازي کردند. بحث هاي اين گروههاي کوچک در نشريات فمينيستي مطرح ميشد.
فمينيست ها در ادامه نقد نظرات ًمردان بزرگ ً به نقد نظر انگلس در تاريخ منشاء خانواده پرداختند. ناديده گرفته شدن تفاوت بيولوژيک بين زن و مرد و فاکتور باروري بدون کنترل زن در پروسه شکل يابي جوامع اوليه از جمله بحث هايي بود که در اين نقدها مطرح ميشدند. آزاده آزاد جامعه شناس فمينيست ايراني هم در اين زمينه کتابي به نام ًپدريت غاصب ً نوشته است. دراين کتاب بر خلاف مارکسيسم، که پيدايش محصولات اضافي و مالکيت خصوصي وسائل توليد را منشاء تنزل مقام زن ميشمارد، کشف تاريخي پدريت بيولوژيک (نقش مرد در توليد فرزندان) و آفرينش نهاد پدريت اجتماعي (بازشناخت اجتماعي – حقوقي نقش مرد در توليد فرزندان) و سيستم پدر سالاري متعاقب آن عامل نهايي ستمکشي مشترک زنان قلمداد ميشود. (4)
يکي ديگر از مهمترين بحث هايي که فمينيست ها مطرح کردند. از جانب مري دالي فمينيست امريکايي و ديلي اسپندر فمينيست استراليايي در انگليس بود. اين فمينيست ها که به فمينيست هاي فرهنگي معروف هستند. ًزبان ً را يکي از ابزارهاي سرکوب زنان ميدانستند. از نظر انان زبان که در طول تاريخ بوسيله مردان شکل گرفته حاوي واژه هايي است که فرودستي زن را تثبيت و بازتوليد ميکند. مري دالي در کتاب ًمرد زبان را ميسازد ً (5) که در سال 1980 منتشر شد از تبعيض جنسي در زبان پرده برداشت و نوشت که مرد در زبان نورم تلقي ميشود و زن غيرنورم است. آقايي و مردانگي بخودي خود در کفه اي بالاتر از خانمي و زنانگي قرار ميگيرد. (6) مري دالي معتقد بود که زبان آينه اي است که در واقع مرکزيت مردان و قدرت و اتوريته آنان را که با ً مردانه بودن ً تلقي ميشود در رابطه اجتماعي انعکاس ميدهد. بعقيده ديلي اسپندر زبان خيلي سيستماتيک تبعيض جنسي را در خود نهفته دارد و نقش فعالي در فرودست نشان دادن زن و ارزش دادن به مرد و کمک به اين تبعيض در واقعيت دارد. او ميگفت که فمينيستها بايد اساسا در زبان تغيير ايجاد کنند و واژه هايي را که بازتوليدگر فرودستي زنان است را تغيير دهند. زنان بايد زباني ايجاد کنند که بازتر واضح تر روشن تر و روان تر باشد. و از جنسيت خود در آن راحت تر حرف بزنند. در علم روانشناسي هم کلا در نقشي که زبان در ايجاد آگاه و ناخود آگاه انسان بازي ميکند تاکيد شده است.
فمينيستها درسال 1974 در يک سلسله بحث تحت عنوان ً مادري نابود کننده ً مطرح کردند که ً فمينيسم تنها به معناي مبارزه با مرد بعنوان سرکوبگر نيست بلکه به معني با زنان همبسته بودن، بمعني ايجاد ارتباط بين زنان، به معني ايجاد امکان به آزاد شدن جسم زن است. فمينيسم تلاشي براي آزاد کردن احساسات زنانه است که در دنياي يک بعدي مردانه بلوکه شده است. ً اين عنوان به اين دليل انتخاب شده بود که در تفکر مرد سالار، نه زن بلکه مادر بخاطر ً پرورش دهنده و تحمل کننده رنجها ً ارزش گذاري ميشد. فمينيست ها مادري را بعنوان خواست بالقوه هر زن به زير سئوال بردند و طرح کردند که بسياري از زنان، احساسات مادرانه شان را بعد از مادرشدن پيدا ميکنند و اين خواست يا احساس دروني هر زن نيست. مارکس و انگلس هم جملهء معروفي در نوشته مشترکي دارند که ً نقش مادر از ناخودآگاه زن تعيين نميشود بلکه ناخودآگاه زن بعد از مادر شدن شکل ميگيرد ً . اين بحث مورد استفاده فمينيستها قرارگرفت. فمينيسم هم بر روي ديدگاههاي ديگر تاثير بخشيد براي نمونه در ارزش زدايي از خشونت که با مردانگي گره خورده بود، نقش فعالي بازي کرد و هم از نکات مورد توافق ديدگاههاي ديگر کمک گرفت. مثلا اگر چه برخي از نظرات فرويد فمينيستها را برانگيخت اما کشف فرويد در زمينه نقش مرکزي ناخوداگاه انسان و تاثيرات آرزوها و مشکلات کودکي در اين ناخودآگاه مورد استفاده آنان قرار گرفت و يا در زمينه روانشناسي بعلت نورم گرفتن انسان- مرد، پديده يائسگي و يا پيامد هاي رواني زمان عادت ماهانه زنان ناشناخته و بيماري تلقي ميشد. تلاش زنان روانشناس فمينيست در طبيعي دانستن اين پديده ها و غني کردن آگاهي انسان در اين زمينه بسيار با ارزش است. (7)
رابطه جنسي از ديگر مسائلي بود که از جانب فمينيست ها نقد شد. برخي از فمينيست ها رفتار جنسي مرد را وسيله مهمي در اثبات مردانگي او ميدانستند. مثلا کيت ميلت مطرح کرد که رفتار جنسي بين زن و مرد بر اثبات قدرت مرد بر زن استوار است و شکل اين رابطه حتي با طبيعت مردسالاري همخواني دارد. حتي عشق در زن و مرد معاني مختلفي پيدا ميکند. عشق در مرد با تصاحب و آقايي آميخته است. در اين بحث ها نياز جنسي به مرد در زن و نوع رابطه جنسي به زير سوال برده ميشد. طرح خود ارضايي زنان و توانايي آلت جنسي زن در خود ارضايي و بي نيازي از مرد از جمله بحث هاي سالهاي 1970 بود که کمک بسياري به ايجاد اعتماد به نفس و استقلال زنان از مردان ميکرد. در آن زمان رابطه ديگر جنس گرا تنها نرم اجتماعي بود. فمينيست ها انسانها را با نياز هاي مختلف جنسي تعريف ميکردند و نرم گرفتن يک رابطه را در اين تفاوت ها درست نميدانستند . انها بر اين نظر بودند که کسي از نظر جنسي صد در صد مرد و يا زن نيست انسانها در يک طيف جنسي قرار دارند. هر انساني حق تعريف جنسيت و خواسته جنسي خود را دارد.
مبارزه با خشونت عليه کودکان و سوء استفاده جنسي از کودکان و مبارزه با پورنوگرافي ازديگر تلاشهاي فمينيست ها بود. در اثر تلاش آنان بود که دادگاههاي حمايت از قربانيان سوء استفاده جنسي به نفع قربانيان موضع گرفتند. تا آن زمان اگر حتي کسي جرئت طرح مورد تجاوز قرار گرفتن را ميکرد. در محاکمات اجتماعي باز به نوعي خود مورد فشار قرار ميگرفت. فمينيست ها از پيگيرترين مبارزان در اين زمينه هستند.
شيوه برخورد فمينيستي هم با هشت مارس متفاوت است. اين روز اگرچه از طرف کلاراستکين سوسيال دموکرات آلماني پيشنهاد شد ولي مورد حمايت فمينيستها قرار گرفت. ولي فمينيستها از اين روز به شيوه ديگري استفاده کردند. هشت مارس در بين زنان فمينيست روزي است براي همبستگي با زنان ملل مختلف و پيشبرد خواستهاي جمعي. در اين روز کنگره ها، نشستها و جشنهايي بين گروههاي مختلف زنان و براي تبادل آگاهي و نظر بين زنان صورت ميگيرد. فمينيستها ميکوشند اين روز را به روزي براي نشان دادن قدرت توده اي خود تبديل کنند .مثلا در زمان حمله آمريکا به خليج فارس، زنان فمينيست در آلمان روز هشت مارس را به تظاهرات بزرگ زنان در اعتراض به جنگ خليج تبديل کردند و خريد از کنسرنهايي که در جنگ شرکت داشتند را تحريم کردند.
بطور خلاصه شاخص هاي فمينيسم و جنبش برابري طلب را ميتوان اينگونه شمرد:
جنبش فمينيستي مستقل از تفکرات مردانه شکل گرفت و در بين انها تابو بود. جنبش برابري طلب از درون جنبش هاي مردانه شکل گرفت و از جانب بخشي از انان حمايت ميشد.
جنبش فمينيستي ارزش هاي مردانه (قدرت، اتوريته، خشونت، هيرارشي...) را زير سوال برد.(8) جنبش برابري طلب در درون خود ارزش هاي مردانه را حمل ميکرد. (9)
جنبش فمينيستي روي ويژه گيهاي زنانه پافشاري ميکرد، به دنبال هويت بود و ميکوشيد زناني را که در طي هزاره ها فرودستي به وابسته مردان تبديل شده بودند. به باور به خود باز گرداند. جنبش برابري طلب بدنبال هويت ويژه نبود و اصل را روي برابري انسان ميگذاشت و ميکوشيد مردها را به رعايت حقوق زنان متقاعد کند.
شيوه ها و عرصه هاي مبارزاتي فمينيست ها هم متفاوت بود. فمينيستها در اکسيون هايشان تلاش داشتند که قدرت زنان را نه تنها به جامعه مردانه بلکه به خود زنان نشان دهند و زنان به باور به خود و بي نيازي و استقلال رواني از مرد دست يابند. (10). زنان برابري طلب عمدتا به مبارزه عليه قوانين تبعيض جنسي پرداختند در حاليکه فمينيستها در کنار ان بدنبال چالش فرهنگ مردسالار و ايجاد امکانات ويژه زنان هم بودند.
حال بعد از چند دهه مبارزه فمينيستي، در برخي از کشورهاي اروپا از جمله آلمان ، انگليس و... پروژه هاي زنان از بودجه هاي دولتي برخوردارند. اين پديده از جانبي نشانه پيشرفت انديشه هاي فمينيستي است ولي از جانب ديگر دولتي شدن جنبش فمينيستي، پويايي و راديکاليسم آنرا گرفته است. بسياري از زنان که در پروژه هاي زنان استخدام ميشوند از ديدگاههاي فمينيستي بي خبرند و به کار خود به مثابه شغل نگاه ميکنند. آن همکاري و همدردي زنانه اي که در گروههاي خودجوش وجود داشت در پروژه هاي جديد به سختي ديده ميشود. از جانبي برخي از زنان از اقشار مرفه اين جوامع خود را به حقوق خود دست يافته و فمينيسم را امري مربوط به گذشته ميبينند و از جانب ديگر برخي از فمينيستها مطرح ميکنند که جنبشي پوياست که به منافع حلقه هاي ضعيف درون خود توجه کند، جنبش فمينيستي بايد تا احقاق حقوق ضعيف ترين حلقه هاي خود به مبارزه ادامه دهد.
دامنه موج جنبش فمينيستي که در اروپا آغاز شد، به آسيا کشيده شده و زنان در کشورهاي آسيايي نياز به حرکتهاي مستقل خود پيدا ميکنند. اينکه زناني در اروپا فمينيسم را پايان يافته تلقي کنند. تاثيري در اين روند نخواهد گذاشت. نياز زنان آسيا به جنبشي براي بيان خواستهاي خود آنان را به شالوده ريزي فمينيسمي بيانگر خود زن آسيايي خواهد کشاند و روند رشد خود را خواهد يافت. زنان در آنجا هم خواهند آموخت که جنبش خود را مستقل از آموخته هاي مردانه و بر بستر نيازهايشان پيش برند و به خود و نيروي خود باور کنند.
کلن هشتم مارس 2004

1) هر چند زنان در کشور هاي اروياي شرقي و شوروي سابق از حقوق قانوني بيشتري به نسبت زنان در اروپاي غربي برخوردار بودند و در اين کشور ها هشتم مارس باشکوه برگزار ميشد، ولي تشکيل گروههاي زنان مستقل از حزب کمونيست و تبليغ نظرات فمينيستي ممنوع بود. کتاب ً آزادي جنسي ً خانم کولنتاي عضو کميته مرکزي حزب کمونيست که در شوروي اجازه انتشار نيافت، بعدها در اروپا توسط فمينيست ها منتشر شد.
2) رجوع شود به گزارش خانم عفت ماهباز از اجتماع جمهوريخواهان ايران در برلين و نامه خانم ميهن جزني از اجتماع جمهوريخواهان لاييک، در پاريس.
Ist die Zukunft Weiblich?, Lynne Segal, Fischer Verlag (3
کتابهاي ً من زن به دنيا نيامدم زن تربيت شدم. ً و ً عقده سيندرلا ً از جمله کتابهاي پراوازه در اين دوره بودند.
4) آزاده آزاد در هشت مارس 1984 ان را به زنان ايراني تقديم کرده است.
Man maيe Language, Mary daly (5
6) براي نمونه واژه "يس سر" که در ارتش متداول است چون نميتواند به "يس مادام" تبديل شود. در ارتش زنان رده بالا را هم "يس سر" خطاب ميکنند. Yes Sir
7) .1978 در طبق گزارش در کنگره زنان آلمان. در ان دوران بسياري از زنان به همين دليل روانه بيمارستانهاي رواني شدند.
Wie weibliche Freiheit entsteht, Orlanda Verlag 2001 (8
9) زنان سوسيال دمکرات در چهارچوب ارزشهاي سازماني شان از جمله اتوريته، هيرارشي و قدرت رهبري براي حقوق زنان محروم مبارزه ميکردند.
10) فمينيستها يا در تجمعات زنانه و يا در بلوکهاي زنان در تجمعات عمومي شرکت ميکردند.


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster